این کتاب گویا رمانی تاریخی است که نویسنده برای نوشتن آن از واقعیتهای تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس و گوشهای از زندگی شهید «محمدحسین فهمیده» الهام گرفته است.
حسین درحال سجده آنقدر دعا خواند که کمکم سرمای صبحگاهی را فراموش کرد. دوباره چشمهایش گرم شد و خوابش برد.
خوابش که برد، دید انگار دوباره کودک شده است. دوباره مثل روزهای کودکی روی شانههای پدرش نشسته و همراه با او دارد دور حرم حضرت معصومه(س) و دور حرم حضرت امام رضا(ع) طواف میکند… بعد دید ناگهان همهجا شلوغ شد. شلوغِ شلوغ … مردم از همه سو ریختند کنار دست پدرش و او را سوار بر شانههای خود کردند. حسین حالا سوار بر شانههای مردم داشت پرواز میکرد. شاد و سبکبال….
آنسو، مادرش را دید. مادر داشت حسین را صدا میزد: «حسین حسین حسین …».
* دربارهی کتاب:
نویسنده خود دربارهی انگیزهی نوشتن این کتاب در مقدمه آورده است:
«خواب خون را در پاسخ یک نیاز درونی دیرینه نوشتهام و چون آن را یک رمان تاریخی میدانم، در نوشتن حوادث آن از وقایع تاریخی معاصر استفاده کردهام. پس آنچه در این کتاب آمده است، الهامگرفته از واقعیتهای تلخ و شیرین دوران دفاع مقدس و شاید تنها تصویری گنگ و مبهم از آن حماسههای شورانگیز است.
برای نوشتن این حداقل، تا توانستهام تلاش کردهام. گفتوگو با خانوادهی شهید (پدر، مادر و برادران) و دوستانش، دیدن نوارهای ویدئویی مربوط به خاطرات خانواده، دوستان و معلمان شهید دربارهی او، و خواندنِ همهی آثاری که دربارهاش منتشر شده بودند، از جملهی این کارها بوده است.
علاوه بر این، چون شهید فهمیده در خرمشهر جنگیده و در همانجا به شهادت رسیده بود، لاجَرَم تصویر کلی جنگ خرمشهر در طی این داستان لازم بود. من برای خلق چنین تصویری میبایست به خاطرات رزمندگان دربارهی خرمشهر پناه میبردم. پس هرچه در این باره یافتم، خواندم و بدیهی است که از آن میانه، بعضی حوادث عینی را از آن خاطرات گرفتم. از آن جمله از خاطرات تنی چند از حماسهآفرینان خرمشهر در کتاب بسیار ارزشمند «مردان جنگ» به کوشش «سیدحسین میرپور» و کتاب «حدیث حماسهها» گردآوری و چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.»
* کتاب خواب خون، جایزهی ادبی شهید «حبیب غنی پور» را کسب کرده است.
«حمید پورنوروز» بسیجی مدافع حرم اهلبیت(ع) در اغتشاشات شهرستان لاهیجان گیلان توسط اغتشاشگران به شهادت رسید.
شهیدی که پس از شهادت هم مورد اهانت قرار گرفت
حاجی یاور، فرماندهی گردانِ شناسایی، در یک شب بارانی، مشعلی را احضار میکند. مشعلی مسئول اطلاعات و عملیات است و درمییابد که باید یک سایت موشکی را در کشور عراق منهدم کند.
یک سایت موشکی در کشور عراق شناسایی شده است و مشعلی باید آن را منهدم کند. او کمی شک دارد و نگران است، چون «عماد سیدی» که قرار بوده کروکیهای اصلی را بیاورد، هنوز برنگشته است. با اینحال، حاجی یاور دستور ستاد فرماندهی را برای انهدام سایت موشکی لازم الاجرا میداند.
مشعلی از اینکه بدونِ هماهنگی با او تصمیم گرفتهاند، ناراحت است. حاجی یاور به او سفارش میکند که افراد را برای عملیات انتخاب کند و وقت را هدر ندهد….
*********
شنوندهی گرامی، پیشاپیش بابت کیفیت پایین و اشکالات جزئیِ برخی از بخشهای نمایش پوزش میخواهیم.
این کتاب مروری است بر زندگی و خاطرات «شهید سرلشکر خلبان سید نصرالله آسیایی».
«سید نصرالله آسیایی»، فرزند سید امانالله، در روز ۱۹ دیماه ۱۳۲۰ در شهرستان «صحنه» از توابع استان کرمانشاه به دنیا آمد. وی در زادگاه خود به مدرسه رفت و باوجود وفات پدرش و تنگدستیِ خانواده، وارد آموزشگاه درجهداری شد و سرانجام در سال ۱۳۴۶ دیپلم متوسطه گرفت.
سپس در آزمون ورودیِ دانشکدهی افسری پذیرفته شد و به تحصیل علوم نظامی پرداخت.
با پایان دروس دانشکده به هوانیروز پیوست و با توجه به علاقهی ویژه به خلبانی، دورهی آموزشی تخصصی پرواز را سپری کرد و به جمع خلبانان هوانیروز پیوست و به پایگاه اصفهان منتقل شد.
خلبان آسیایی علاقهی ویژهای به ورزش داشت؛ از این رو در اصفهان زورخانهای راهاندازی کرد.
پس از پیروزی انقلاب، در کردستان به اسارت ضدّ انقلاب درآمد که با کاردانی و رشادت، توانست خود و همراهانش را از بند منافقان رها کند.
وی «استاد خلبانی» بود و در محل کارش از دانش و تجربهی همهی کارکنان بهره میبرد و با توجّه به اینکه از سربازی به سرداری رسیده بود، قدرت تجزیه و تحلیل و تفکیک مسائل نظامی را داشت.
خلبان آسیایی حاصل آموختهها و تجارب ارزشمند خود را در دو کتابِ «روش جاری» و «شرح وظایف» به رشتهی تحریر درآورد که اکنون متن درسی دانشجویان است.
وی در سال ۱۳۶۰ به فرماندهیِ پایگاه هوانیروز مسجد سلیمان منصوب شد و همواره در راستای اهداف و برنامههای کلّی فرماندهی نیروی زمینی در مدیریّت جنگ قدم برمیداشت.
سرانجام این فرماندهی شایسته در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۱ دراثر برخوردِ موشک هوا به زمین دشمن بعثی در دفتر کار خود در پایگاه مسجد سلیمان به درجهی رفیعِ شهادت رسید و به خیل شهدای راه اسلام پیوست.
* این کتاب با همکاری سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّس ارتش جمهوری اسلامی ایران و مجوز رسمی انتشارات آتشبار به کتاب گویا تبدیل شده است.
این کتاب، خاطرات جانباز «حاج صحبتاله بداغی»، فرماندهی گردان زرهی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب(ع) است.
نویسنده این کتاب را در ۲۸ فصل کوتاه گردآوری کرده است و در هر فصل، یک یا چند خاطره از این جانبازِ دوران دفاع مقدس را ثبت میکند.
*آخرین زرهپوش (براساس خاطرات جانباز حاج صحبتاله بداغی)ِ، نویسنده: رضا قاسمی، نشر شاهد، ۱۳۹۷.
این کتاب زندگی، تلاشها و فداکاریهای «شهید سرلشکر ولیالله فلاحی» (فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران) را در دوران دفاع مقدس روایت میکند.
«ولیالله فلاحی» در سال ۱۳۱۰ در طالقان به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در طالقان و دبیرستان نظام تهران گذراند. وی پس از دریافتِ دیپلم متوسطه، در مهرماه سال ۱۳۳۰ وارد دانشکدهی افسری شد و با درجهی ستوان دومی و رستهی زرهی فارغالتحصیل شد؛ سپس در لشکر ۹۲ زرهی خدمت خود را آغاز کرد.
فلاحی بهسببِ مخالفت با حکومت پهلوی، از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۲ چهار بار به زندان افتاد؛ امّا به واسطهی تفکّر و دانش بالایی که داشت، از افسران زبدهی ارتش شاهنشاهی بود و همواره مورد احترام فرماندهان ارشد ارتش بود.
فلاحی با درجهی سرهنگ دومی، به همراه گروهی از افسران ایرانی، به عنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتشبس ویتنام، از سال ۱۳۵۱ تا اواسط ۱۳۵۳ در این کشور حضور داشت.
او در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۷، پس از گرفتن درجهی سرتیپی، به شیراز منتقل شد و به عنوان معاون فرماندهی مرکز پیادهی شیراز به کار خود ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، «شهید سپهبد قرنی» به شهید فلاحی پیشنهاد فرماندهیِ نیروی زمینی ارتش را داد. وی با وجود شرایط خاصّ آن زمان (که کسی عهدهدار این مسئولیّت نمیشد)، با جسارت این مسئولیّت را پذیرفت و اذعان داشت خونی که در بدن دارد، برای مردم، انقلاب و دفاع از میهن خواهد بود.
او از آغاز جنگ، همواره در جبهههای نبرد حضور داشت. پس از برکناری «ابوالحسن بنی صدر» از فرماندهی کلّ قوا، طیّ حکمی از سوی «حضرت امام خمینی (ره)» مسئولیّت جانشینیِ رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران را بر عهده گرفت.
امیر سرلشکر فلاحی، افسری بسیار عالِم در امور نظامی، فعّال و کوشا بود و علاقهی فراوانی به حفظ نظام جمهوری اسلامی داشت و تا آنجا که در توان داشت، ضمن ایجاد هماهنگی بین ارتش و دیگر نیروها، مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای مردمی، از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مقابل هجمه گروهکها دفاع کرد.
ولی الله فلاحی در تاریخ بیست و نهم خرداد ۱۳۵۹ به ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و در همان زمان نیز آشوب و درگیری در مناطق غربی کشور و تجاوزهای پراکندهی رژیم بعثی عراق به کشورمان آغاز شد.
با پیدایش این اوضاع، وی هفتهای دو روز در ستاد مشترک ارتش حضور مییافت و با تشکیل جلسههای فشرده و دادنِ دستورهای لازم و ایجاد هماهنگی با ادارههای متعدّد ستاد و دیگر نیروها، خیلی سریع به جبهههای جنگ برمیگشت و در خطّ مقدّم در کنار نیروهای رزمنده قرار میگرفت.
شهید فلاحی در مقام رئیس ستاد ارتش گفته بود: «من وجب به وجب خاک خوزستان را به علّت محلّ خدمت اوّلیهام میشناسم. با توجّه به پیشرویِ سریع عراق، آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. اکنون تنها یک آرزوی دیگر دارم؛ تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از طرف آبادان تا مارد عقب بنشانم.» با طراحی و اجرای پیروزمندانهی «عملیّات ثامن الائمه» و رفع حصر آبادان، آرزوی شهید فلاحی برآورده شد و وضعیّت راهبردیِ جنگ دگرگون و زمینه برای پیروزیهای بزرگ فراهم شد.
او در زمانِ عملیّات ثامن الائمه (ع) به منطقهی عملیّاتی شتافت و پس از کسب پیروزیِ ارزشمند در این عملیّات، در شامگاه هفتم مهرماه به همراه تعداد دیگری از فرماندهان جنگ، به قصد دیدار با حضرت امام خمینی (ره)، فرماندهی کلّ قوا، و ارائهی گزارش به محضر ایشان، راهی تهران شد که با سقوط هواپیمای حامل آنان در نزدیکی تهران، به درجهی رفیع شهادت نائل شد.
* این کتاب با همکاری سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدّس ارتش جمهوری اسلامی ایران و مجوز رسمیِ انتشارات آتشبار به کتاب گویا تبدیل شده است.
در صد و شانزدهمین رادیان رسا اخباری از تجلیل مراجع عظام از رهبر معظم انقلاب، غیور مردان میهن، اتاق فرمان هجمه به امام، تحرکات برخی از آقازادهها در بیوت و نادیدههای سید حسن را به سمع مخاطبان میرسانیم.
محسن شکاری در تاریخ سوم مهرماه در خیابان ستارخان در روز های نخست آشوب ها، با سلاح سرد اقدام به آشوب و زدن ماموران امنیتی کرده است.
حالوهوای کتاب در زمان گذشته سپری میشود و تا زمانِ فعالیتهای ناخدا مجید دائمی در سازمان عقیدتی، سیاسی ارتش ادامه مییابد.
«غم از دست دادن سعید برای من خیلی سخت بود، اما همین که راهش را ادامه میدادم، مرهمی شده بود برای قلب خسته و زخمی من.
طبق گفتهی مسئولان برای ورود به نیروی دریایی ارتش، اول باید چندین دورهی تخصصی را میگذراندم. این دورهها آنطور که من شنیده بودم، خیلی سخت و طولانیمدت بود. به یاد حرفهای پدرم افتادم: «باید برای دوست داشتن و به دست آوردن آن چیزی که دوست داری، بهایی رو پرداخت کنی.» من هم برای رسیدن به این آرزوی خودم، خیلی تلاش کرده بودم، پس با جدیت تمام اولین قدم را برداشتم…».
* دریا خانه من است (خاطرات ناخدا مجید دائمی)، نویسنده: علی اسفندیاری، ناشر: سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران (آتش بار)، ۱۳۹۳.
زمان جنگ، رزمنده ها در دل سنگر منتظر هستند. در حمله ای که انجام داده اند ابراهیم جا مانده است و نادر از این موضوع عذاب وجدان گرفته و مدام با همه درگیر می شود.
نادر که رفیق صمیمی ابراهیم است و از بچه گی با هم بزرگ شدن در عملیاتی که برای شناسایی رفتند ابراهیم زخمی می شود و نمی توانند او را به عقب بر گردونند نادر که به مادر ابراهیم قول داده است که مراقب پسرش باشد می خواهد به جایی برگردد که ابراهیم زخمی شده است تا اورا به عقب برگرداند حاج اسماعیل فرمانده گردان مشغول طراحی یک عملیات است برای نجات ابراهیم و می خواهد کاری کند که دوست صمیمی اش نادر در این عملیات او را همراهی نکند، اما نادر او را به قرآن قسم می دهد که اجازه دهد در این عملیات کنارش باشدو…
حاج محمود که از رزمندگان دوران جنگ است، حالا در بازار حجره ی خرازی دارد. او این روزها به دلیل اثرات شیمیایی در سالهای جنگ، قادر به اداره ی امور آنجا نیست. پس حجره را به پسر و دامادش سپرده است…
حاج محمود گهگاهی به خاطر این ضایعات شیمیایی به بیمارستان می رود. دکتر هشدار داده که باید به شدت درمانش را پیگیری کند و برای مدتی در بیمارستان بستری شود. اما او از کاری نیمه تمام حرف می زند که ذهنش را درگیر کرده و باید برای انجام آن به سفر برود. رازی که هیچکس از آن با خبر نیست. دکتر با رفتن او مخالفت می کند و از ترکشی می گوید که نزدیک قلب او قرار گرفته است و اگرزودتر جراحی نشود ممکن است موجب مرگش شود. اماحاج محمود که آرام و قرار ندارد، به اجبار شبانه از بیمارستان فرار می کند. او به محض خارج شدن ار بیمارستان به سراغ حاج حیدر ، دوست و همرزم قدیمی اش می رود. همسر حاج محمود ، قدسی خانم و بچه ها که حالا از فرار او با خبر شده اند، بسیار ناراحت و نگران به دنبال خبری از او هستند. حاج محمود و حاج حیدر به سراغ سید یحیی یکی دیگر از دوستانشان می روند تا همه با هم راهی خرمشهر شوند. اما سید یحیی به دلیل صدمات شیمیایی شهید شده است. آنها سالها پیش امانتی را در خرمشهر زیر خاک پنهان کرده اند و عهد کرده اند که آن را به صاحبش برگردانند. در منزل سید یحیی با شهرام آشنا می شوند. شهرام خواهر زاده ی همسر سید یحیی است و در این سفر با آنها همراه می شود. قدسی خانم و بچه ها به دنبال پیدا کردن راهی هستند که خبری از حاج محمود بگیرند اما هیچ کس خبری از او ندارد. حیدر محمود را راضی می کند که با منزل تماس بگیرد تا آنها از نگرانی در بیایند. محمود به همسرش می گوید که باید به این سفر برود. آنها دو همرزم دیگر خود را پیدا می کنند و راهی می شوند. به خرمشهر می رسند. گنج مورد نظر حاج محمود برای شهرام ناشناخته است و شهرام بسیار کنجکاو است تا زودتر گنج را بیابند. آنها به مکان مورد نظر می رسند و شروع می کنند به کندن زمین . بعد از تلاش فراوان بالاخره به جعبه ی آهنی می رسند که در آن …
تصاویری از حضور سرباز گمنام امام زمان (عج) شهید احمد صالحی در اردوهای جهادی
حضرت آیتالله خامنهای: «دشمنتان را بشناسید و اوّل هم بدانید دشمن کیست؛ دشمن را اشتباه نکنید. ثانیاً وقتی دشمن را شناختید که کیست، نقطهضعفهای دشمن را بشناسید، ناتوانیهای دشمن را بشناسید. دشمن همیشه سعی میکند خودش را در نظر شما بزرگ و قوی جلوه بدهد. سعی کنید بشناسید دشمن در چه وضعیّتی است، چه ضعفهایی، چه نقطهضعفهایی، چه ناتوانیهایی دارد. دشمن را بشناسید، نقشههای دشمن را بشناسید. خیلیها در مقابل نقشهی دشمن غافلگیر میشوند؛ [مراقب باشید] غافلگیر نشوید.» رسانه KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، نماهنگ «کلاس درس دشمنشناسی» را منتشر کرد.