این مستند روایتی از نقش شهید مهدی عراقی در تحولات و مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است.
کتاب روزهای جنگی سعید، خاطراتی از «سعید بلوری»، جانباز و رزمندهی گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) است که گروه تحقیقاتی فتح، پژوهش و نگارش آن را بر عهده داشته است.
جنگ با تمام زشتیها و وجه غیرانسانى خود، الهامبخش آثارى زیبا در حوزهی ادبیات و فرهنگ پایدارى شده است. چهل سال از آغاز جنگ تحمیلى رژیم بعث عراق علیه ایران مىگذرد؛ جنگى که طولانىترین جنگ کلاسیک قرن بیستم دانسته شده است.
این کتاب خاطرات سعید بلوری، یکی از رزمندگان گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)، است که لحظات شیرین و حیرتانگیزش، آن را بسیار دلنشین کرده است.
تلاشهاى گوناگون و ارزشمندى براى ثبت ابعاد مختلف این رویداد عظیم در قالبهاى ادبى، هنرى و پژوهشى انجام گرفته است. با این حال، کماکان حجم بسیارى از موضوعها و رخدادهای این حماسهی ملى مغفول مانده است. مؤلف این کتاب به بخشی از این خاطرات و رخدادها اشاره کرده است.
سعید بلوری در بیستمین روز مرداد ماه سال ۱۳۴۵ متولد شد. مجروحیت او در دفاع مقدس یادگار ماندگارش شد؛ تنفس گازهای شیمیایی و جراحتهای چشم منظورمان است.
کتاب «روزهای جنگی سعید» از خاطرات این بزرگمرد میگوید.
قربان قصد دارد برای سفر گردشی به ارمنستان برود، اما اتفاقات آنطور که میخواهد پیش نمیرود. او سر از دمش درمیآورد. نمیداند باید چه کار کند. نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد. پس تصمیم میگیرد در دمشق بماند و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند.
بخشی از کتاب حبیب حبیب قربان:
وحید ساک را از قربان گرفت و هر دو به سمت یکی از اتاقهای صحن زینبیه رفتند. بهشکل متغیر ۱۰ نفر در آشپزخانهی زینبیه مشغول به کار بودند. وحید مسئولیت آشپزخانه را برعهده داشت: پنج نفر ایرانی، یک نفر افغانستانی، یک نفر پاکستانی و دو نفر دیگر سوری.
وحید برای بار سوم به سوریه اعزام شده است. از همان سفرِ اوّل بهعنوان آشپز به سوریه آمده بود. بار دوم یک ماه در خط مقدم حضور داشت و از ناحیهی پای راست زخمی شد. به توصیهی سردار همدانی مدیریت آشپزخانه را به عهده گرفت. کار در آشپزخانه سخت و امنیتی بود و هیچ شخصی غیر از افراد معتمد در آشپزخانه حق رفتوآمد نداشتند.
«ابوزینب» از شیعیان پاکستان و اهل پاراچنار بود. قربان از بدو ورود و دیدن آمیتا از او خوشش آمده بود و دنبال فرصتی میگشت تا با او طرح رفاقت بریزد.
«سیدمحسن»، یا همان «شیر دره»، بهسبب شباهت بیش از حدش به احمد شاه مسعود، به این نام صدایش میکردند. خودش بهتنهایی یک دیگ پر از برنج را جابهجا میکرد.
«یاسر حبیب» و «ابوجاسم» اهل سوریه بودند. بیشتر اوقات بیرون از زینبیه برای خرید مایحتاج و لوازم پختوپز به سر میبردند.
مردم دمشق با ایرانیها و افراد غریبه رفتار دوستانهای نداشتند. وحید بهناچار دو نفر از بچههای سوریه را به این کار گمارده بود. ابوجاسم از شیعیان خیابان «الأمین» دمشق بود که پدرش بازاری بود، ولی حالا دوزاری هم نداشت. ابوجاسم خودش این حرف را گفت. بسیار دستپاک و اهل حلال و حرام بود. وحید براساس تمهیدات و شرایط موجود، او و یاسر حبیب را مأمور خرید کرده بود.
پنج نفر دیگر از بچههای ایران که متشکل از قربان، شخصیت اصلی ما، و آشپزخانهی زینبیه، اگر اغراق نباشد یکی از شخصیتهای تاثیرگذار آن روزهای سوریه. قربان تازهکار بود و در بیشتر امور روزمره خالی میبست. کمی ترسو و تحصیلکردۀ تاریخ بود. دلی داشت بهوسعت و فراخی همۀ تاریخ.
روحالله، تُرک بامَرام، چاقوچله، بهتنهایی میتوانست خوراک یک ماه جبههی دشمن را تأمین کند. هنوز بین او و قربان چیزی ردّوبدل نشده بود تا متوجه شویم آیا مثبت است یا منفی.
محمدرضا یا ممد آبادانی. تنها آشپزی که ناخواسته در این کار حرفهای شده بود. پدرش ارتشی و مادرش معلم. فرزند بزرگ خانواده که با داشتن سه خواهر و برادر کوچکتر از خودش، وظیفهی سیر کردن شکم آنها را بر عهده داشت.
حبیب بربری، بچهی جنوب شهر تهران و یک لوطی تمامعیار بود. خودش میگفت لطف امام حسین (ع) و دعای مادرش باعث شده قدم در این راه بگذارد.
متین شوماخر، رانندهی شوتی که بچهها را با تویوتا هایلوکس از فرودگاه به زینبیه آورده بود. بچهی جنوب ایران بود. میگفت عاشق شِورلِتم، ولی هنوز توفیق خرید پیکان هم نصیبم نشده.
مکانیک ماشینهای خارجی و مهمتر از همهی اینها بهقول وحید، استاد تعمیر دلهای شکسته است.
در بزرگداشت شهید ابراهیم هادی، نهال قاضیخانی، فرزند شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی، نامهای سوزناک خطاب به پدر خود خواند؛ در این مراسم گروه سرود «در انتظار ظهور» هم دو اجرا را به شهدای مدافع حرم و امام زمان(عج) تقدیم کردند.
این هفته برنامه بدون تعارف به سراغ خانواده شهید حجت السلام محمدصادق دارایی رفت تا با این خانواده در مورد ابعاد شخصیتی این شهید بزرگوار بیشتر صحبت کند.
مستند « حقیقت شهر سوخته » روایتی از حمله نیروهای تکفیری داعش به شهر موصل و اشغال آن و نقش شهید ابو مهدی المهندس در بیرون راندن داعش از موصل است.
تصور هم نمیکردم ببینم کوه راه میره ببینم داره با لبخند به سوی قتلگاه میره
رسیدیو همونهایی که چشماشونو میبستن حالا با دیدن چشمات میگن تا آخرش هستن♪♪♫♫♪♪♯
تو بی سر سرتری از من چقدر زیباتری از من داری میریو با چشمات داری دل میبری از من
تو بی سر سرتری از من چقدر زیباتری از من داری میریو با چشمات داری دل میبری از من
دم رفتن چرا باید نگاهت رو به ما باشه مث اینکه خدا میخواست یه چیزی یاد ما باشه ♪♪♫♫♪♪♯
گلم پر پر شدی اما پرو بال سفر میشی میخوان خاموش شی اما عزیزم زنده تر میشی
تو بی سر سرتری از من چقدر زیباتری از من داری میریو با چشمات داری دل میبری از من
تو بی سر سرتری از من چقدر زیباتری از من داری میریو با چشمات داری دل میبری از من♪♪♫♫♪♪♯
کسی که خود را در برابر پروردگار پاسخگو ببیند، حریصانه برای لحظه لحظه عمرش برنامهریزی میکند؛ همچون «علی صیاد شیرازی» که صیاد فرصتها بود.
سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی، «روایت فتح» را با پشتوانهای عظیم از داشتههای عرفانی به اثری پرمخاطب تبدیل کرد.
فایل صوتی ذیل در تبیین حال و هوای عملیات والفجر ۸ و به یاد سیدالشهدای جبهه مقاومت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و دیگر شهدای این مرز و بوم تهیه شده است.
یادمان شهدای فتحالمبین در هشت کیلومتری شمالغربی شهرستان شوش قرار دارد، در این منطقه تعدادی از رزمندگان قرارگاه فجر به فرماندهی شهید «مجید بقایی» در ۹ شیار با سنگرهای کمین دشمن درگیر شده و تعداد زیادی به شهادت رسیدند. هر ساله و بخصوص در روزهای پایانی سال خیل عظیم شیفتگان و دلدادگان شهادت و ایثار، کولهپشتی عاشقی را کول میکنند و دل به خاکریزهایی میسپارند که پر است از یاد یارانی که جان دادند تا خاک ندهند. یادمان فتح المبین در شهر باستانی شوش دانیال در فهرست میراث دفاع مقدس نیز ثبت شده است.
ویدئویی از شرح رشادتهای سنگر سازان بی سنگر در دوران دفاع مقدس را در ادامه مشاهده میکنید.
یادمان شهدای عملیات سیدالشهدا (ع) که به یادمان شهید حسین اسکندرلو مشهور است در محل رشادت رزمندگان لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) واقع شده تا یادآور حماسه و از خودگذشتگی یاران روحالله باشد.