پس از بعثت پیامبر(ص) دعوت خویش به اسلام را علنی می کنند. قریش دشمنی پنهانش با محمد(ص) را آشکار کرده و قصد جان شریف آن حضرت را می کنند. جانبازی امام علی(ع) این سوء قصد را نافرجام می گذارد. سرانجام پیامبر(ص) به اذن خدا به مدینه هجرت می کنند.
ممنون اجازه دادی عاشق شم
ما خونوادهمون نمکگیره
مثل بابا بزرگ هر جایی
اسمتو میشنوم دلم میره
دفتر نقاشیمو مدادای رنگیمو
نذر کردم که باهاشون هی حرم بکشم
مثلاً اومدم پیشت توی حرم نزدیکت
دستمو رو سینه بذارم خیس گریه بشم
حرف قلبمو باید بگم بهت
دست من که نیست اگه هستم عاشقت
آرزومه که بغلم کنی خودت
عزیزم حسین عزیزم حسین
عزیزم عزیزم عزیزم حسین
نمیگذرن روزا دور از تو
آدم بزرگا خوب میدونن
یه وقتا میگم نکنه آقا
خدا نکرده دلخوری از من
یکی که تو دنیا شی تمام رؤیاها شی
طاقت دوریتو نداره دیگه خسته شده
دلش واست پر پر زد وقتی به دنیا اومد
چشماشو وانکرده بهت وابسته شده
حرف قلبمو باید بگم بهت
دست من که نیست اگه هستم عاشقت
آرزمه که بغلم کنی خودت
عزیزم حسین عزیزم حسین
عزیزم عزیزم عزیزم حسین
ما خونوادهمون نمکگیره
مثل بابا بزرگ هر جایی
اسمتو میشنوم دلم میره
دفتر نقاشیمو مدادای رنگیمو
نذر کردم که باهاشون هی حرم بکشم
مثلاً اومدم پیشت توی حرم نزدیکت
دستمو رو سینه بذارم خیس گریه بشم
حرف قلبمو باید بگم بهت
دست من که نیست اگه هستم عاشقت
آرزومه که بغلم کنی خودت
عزیزم حسین عزیزم حسین
عزیزم عزیزم عزیزم حسین
نمیگذرن روزا دور از تو
آدم بزرگا خوب میدونن
یه وقتا میگم نکنه آقا
خدا نکرده دلخوری از من
یکی که تو دنیا شی تمام رؤیاها شی
طاقت دوریتو نداره دیگه خسته شده
دلش واست پر پر زد وقتی به دنیا اومد
چشماشو وانکرده بهت وابسته شده
حرف قلبمو باید بگم بهت
دست من که نیست اگه هستم عاشقت
آرزمه که بغلم کنی خودت
عزیزم حسین عزیزم حسین
عزیزم عزیزم عزیزم حسین
پس از هجرت پیامبر (ص) و خانواده ایشان به مدینه، تنها اتفاقی که می توانست خاطرات تلخ حوادث مکه را تسکین دهد، خبر پیوند مبارک دو ستاره آسمان عترت بود.
روایت حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد از حوادث زمان تولد فرزندشان علی (ع) تا آن هنگام که حضرت پیامبر (ص) از طرف خداوند به پیامبری مبعوث می شوند.
روایت از زبان حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد (پدر و مادر گرامی امام علی(ع) ) آغاز می شود که خاطرات دور خویش را از ولادت پیامبر (ص) تا زمان تولد امام علی (ع) مرور می کنند.
«افسون» ماجرای زنی ثروتمند به نام راحله را روایت می کند که با شنیدن خبر ورود امام حسین (ع) به کوفه، راهی کوفه می شود تا از او انتقام بگیرد. راحله گمان می کند شوهرش، در جنگ صفین، به دست امام حسین (ع) کشته شده است.
کاروان راحله در میان راه به دزدی به نام «حابس» می رسد که دوستانش به او خیانت کردهاند. آنها او را با خود همراه می کنند. دوستان حابس به کاروان راحله میزنند و شتران را به غارت میبرند و حابس را زخمی می کنند. از دیگر سو، کاروان حجر که برای یاری امام راهی کوفه است، با آنها روبه رو میشود و با فهمیدن ماجرا به آنها کمک می کند.
حجر به راحله می گوید که درباره امام حسین (ع) اشتباه می کند و قاتل شوهر او «عاصم ابن صابر» از گروه دزدانی است که به کاروان زدهاند. ولی راحله این را دروغ می داند. حجر در اتفاقی بهوسیله ی عاصم زخمی می شود، اما حجر با وجود زخم پایش می خواهد هرطور شده به یاری امام حسین (ع) برود. خبر کشته شدن مسلم و نرسیدن امام به کربلا به آنها میرسد و حجر را ناراحت می کند. راحله و حابس، عاصم را می کشند و حجر به کربلا می رسد؛ اما دیگر دیر شده است.
در میان شهدا، حجر به دنبال امام حسین (ع) می گردد و در عین حال رازی در دل دارد که کسی از آن باخبر نیست. حابس به حجر می گوید اگر رازت را بگویی بدن حسین (ع) را به تو نشان خواهم داد. حجر قبول می کند و حابس او را بالای سر پیکری می برد که از همه بیشتر تیر و شمشیر به او اصابت کرده است و می گوید این بدن حسین ابن علی (ع) است. حجر هم، بعد از مدتها، رازش را فاش می کند. او میگوید سالها قبل برده بوده و روزی امام با بخشیدن ۵۰۰ دینار به او آزادش کرده است تا برای خودش کاسبی راه بیندازد و زندگی کند. حجر که خود را مدیون امام می دانسته، خواسته تا با حضور در کنار امام، دین خود را به ایشان ادا کند؛ اما افسوس که دیر رسیده است….
حماسه حسینی، تفسیر استاد مطهری از نهضت و قیام حسینی است با رویکرد اجتماعی، شخصیتی و سیاسی امام حسین( ع ).
نهم ربیع الاول مقارن با سالروز آغاز امامت امام زمان عج است.
به همین مناسبت گروه سرود ندبه تهران نماهنگ سرود “بود و هست” را تهیه و منتشر نموده است.
سال ۶۱ هجری؛ مکان: دشت کربلا؛ سپاه حق و باطل روبهروی هم صف کشیده اند و…
دادبه و پدرش (عشوی) که آهنگر است، سعی دارند هر طور شده داد مظلومان را از ظالمان بستانند؛ ازاین رو دادبه تصمیم می گیرد با همسر و فرزندش راهی کوفه شود تا نزد علی برود و دادخواهی کند.
آنها با مأموران حکومتی درگیر میشوند و عشوی به اجبار یکی از مأموران را می کشد. عشوی و دادابه می مانند و خانواده اش به راه می افتند. آنها در بصره با زنی آشنا می شوند که «حُسنا» نام دارد. او همسر و فرزند دادبه را به خانه اش می برد. دادبه و برادر حسنا، هلال، تصمیم می گیرند دور از چشم مأموران خود را به کوفه برسانند، ولی در راه کشته می شوند. در این زمان جنگ جمل اتفاق می افتد و خوارج قصد برکناری علی (ع) را دارند.
سالها میگذرد و عشوی که در این مدت زندانی بوده، در پاسخ نامه ی عروسش به بصره می آید تا با آنها دیدار کند. بعد از این دیدار می گوید قصد دارد، برای یاری علی، به کوفه برود. در این زمان نبرد صفین روی می دهد و عمروعاص با ماجرای «به نیزه زدن قرآنها» پیروز میدان می شود. عشوی در جنگ نهروان کشته می شود و همسر دادبه و حسنا به راه می افتند تا خود به دیدار علی بروند. آنها با مردی به نام عبدالله و همسرش که باردار است، همراه می شوند. خوارج به آنها حمله میکنند و حسنا و عبدالله و زن باردارش را می کشند، اما همسر و فرزند دادبه می گریزند تا خود را به علی برسانند. پسر دادبه آرزو می کند که در رکاب حسین، پسر علی، باشد تا به شهادت برسد.