دکتر عباسی
استاد رائفی پور
فروشگاه سایت

جستجو




در اين سایت
در كل اينترنت

آمار

هم‌سنگران

>

آخرین نظرات

صدای خاک

دو سال پس از سقوط حکومت صدام و اشغال خاک عراق به دستِ آمریکا و متحدانش، جمعی از کسبه و اهالی یکی از محلات جنوب تهران، تصمیم گرفتند برای زیارت عتبات عالیات عراق اقدام کنند…

علی جوانی است که به‌‌علت از کارافتادگی پدرش، در تعمیرگاه منوچهر مشغول به کار است و پدر و مادر او سال‌ها پیش برای به‌دنیا آمدن او، به امام حسین(ع) متوسل شدند و این نذر قدیمی بر ذمه‌ی آنهاست. علی از ماجرای این سفر باخبر می‌شود و تصمیم می‌گیرد، به نیابت از پدر و مادرش، با کاروان زیارتی عازم کربلا شود. مادر علی مخالف این تصمیم است، اما سرانجام علی در لحظات پایانی با رضایت والدینش سوار اتوبوس می‌‌شود.
صبح روز بعد اتوبوس به گذرگاه مرزی مهران می‌‌رسد. هاشم، مسئول کاروان، اوراق عبور را به یکی از مأموران مرزداری نشان می‌‌دهد. با توجه به اینکه راننده نیز اولین سفر به عراق را تجربه می کند، متوجه می شود که بدون راهنما نمی‌توانند از مرز بگذرند؛ در حالی که روز پنج شنبه است و مرز تا چند ساعت دیگر بسته می‌‌شود.
زائران به اصرارِ مرزبانی به دنبال راهنما می‌گردند که با جوانی به نام «غفور» به عنوان راهنمای سفر خویش به توافق می‌رسند.
اتوبوس زائران بالاخره از مرز عبور می‌کند و آنها به عراق می‌‌رسند، اما هنوز مسافتی پیش نرفته‌اند که اتوبوس خاموش می‌شود و مسافران تصمیم می گیرند که پای پیاده به مرز برگردند؛ ولی شش نفر از آنها مصمم‌اند که به راه خویش ادامه دهند و غفور با گرفتن پول بیشتر به آنها وعده می‌دهد که پس از دو سه ساعت پیاده‌روی، آنها را به مقصد برساند…

493 بازدید نظر: »

ارسال نظر

دسته بندی

اسکرول بار

تصویر ثابت