«ابراهیم» فرزند ابن همیم که شمشیرساز قهاری است، هاجر(دختر تاجر معروفی در مکه) را به عقد خود درآورده است. ابنهمیم از وقتی به مکه بازگشته از ماجرای «حکمیت» مطلبی نگفته است. ابراهیم که نگران است مبادا پدرش در شمار «خوارج» درآمده باشد، ارتباطش را با پدر قطع کرده است.
او پدر هاجر «سهیل» را مجاب میکند تا حقیقت ماجرا را دریابد و وقتی میفهمد پدرش مخالفتی با امام علی(ع) و همراهان او نداشته است تصمیم میگیرد رابطهاش را با پدرش از سربگیرد. ابراهیم به مغازه آهنگری پدرش میرود تا دوباره شروع به ساختن شمشیر کند، اما با تعجب میبیند که پدر شمشیر خود را هم برای فروش گذاشته است.
او از این کار پدرش بسیار متعجب میشود، اما نمیتواند جلوی کار پدرش را بگیرد. در ادامه ابنهمیم برای ابراهیم از خوارج سخن میگوید که آنان اگرچه به ظاهر تعدادشان کم است اما در همه جا حضور دارند.
ابنهمیم نمیخواهد حقیقت ماجرای حکمیت را به کسی بگوید و معتقد است این مردم، مردمانی جاهل هستند و اگر بار دیگر راهی میدان شوند باز هم همان میکنند که پیش از این انجام دادند….
-
۳:۲۰
-
۳۲:۵۶
-
۲۵:۱۲
-
۲۸:۴۷
-
۲۸:۱۹
-
۲۳:۴۴
-
۲۵:۱۱
-
۲۶:۴۵
-
۲۸:۲۲
-
۲۵:۴۲
-
۳۰:۰۸
-
۲۷۵:۱۵