بهروز برای ملاقات وکیلش، آقای توکلی، به دادگاه می رود و توکلی به او می گوید که تا زمان زنده بودن حاج عبدالله هیچگونه امکانی برای دسترسی به زمین اجاره ای ندارند. حاج عبدالله هم حال مساعدی ندارد و روزهای پایانی عمرش را می گذراند…
حاج عبدالله در زمان فوت به پسرانش وصیت می کند که مراسم سوگواری امام حسین (ع) را، به بهترین شکل، در تکیه محله برپا کنند و منزل شخصی خودش را وقف حسینیه می کند.
بهروز، برادرزاده حاج عبدالله، با کمک آقای توکلی، وکیلش، حکم بازپس گیری زمین اجاره ای را که هرساله حاج عبدالله در آن مراسم عزاداری برگزار می کرد، از دادگاه می گیرد و قصد اجرای حکم را دارد تا در آن زمین آپارتمان بسازد؛ اما ایمان، پسر کوچک حاج عبدالله، روبهروی او می ایستد و به حکم بازپس گیری زمین اعتراض می کند.
در همین هنگام جواد، فردی خیر به نام حاج حمزه را به تکیه می آورد تا پس از مراسم عاشورا، کلنگ ساخت حسینیه را به زمین بزند.
بهروز که با اعتراض ایمان به حکم دادگاه روبهرو می شود، تصمیم می گیرد با تهدید و زورگویی زمین را پس بگیرد؛ به همین سبب با تطمیع عده ای می خواهد مراسم عزاداری را به هم بریزند…
-
۲:۲۱
-
۲۹:۰۵
-
۱۸:۴۲
-
۱۶:۲۳
-
۱۸:۴۶
-
۱۸:۰۴
-
۱۰۰:۵۶