دکتر عباسی
استاد رائفی پور
فروشگاه سایت

جستجو




در اين سایت
در كل اينترنت

آمار

هم‌سنگران

>

آخرین نظرات

قربان قصد دارد برای سفر گردشی به ارمنستان برود، اما اتفاقات آن‌طور که می‌خواهد پیش نمی‌رود. او سر از دمش درمی‌آورد. نمی‌داند باید چه‌ کار کند. نمی‌داند باید چه تصمیمی بگیرد. پس تصمیم می‌گیرد در دمشق بماند و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند.

بخشی از کتاب حبیب حبیب قربان:
وحید ساک را از قربان گرفت و هر دو به‌ سمت یکی از اتاق‌های صحن زینبیه رفتند. به‌‌شکل متغیر ۱۰ نفر در آشپزخانه‌‌ی زینبیه مشغول به کار بودند. وحید مسئولیت آشپزخانه را برعهده داشت: پنج نفر ایرانی، یک نفر افغانستانی، یک نفر پاکستانی و دو نفر دیگر سوری.
وحید برای بار سوم به سوریه اعزام شده است. از همان سفرِ اوّل به‌عنوان آشپز به سوریه آمده بود. بار دوم یک ماه در خط مقدم حضور داشت و از ناحیه‌‌ی پای راست زخمی شد. به توصیه‌‌ی سردار همدانی مدیریت آشپزخانه را به عهده گرفت. کار در آشپزخانه سخت و امنیتی بود و هیچ شخصی غیر از افراد معتمد در آشپزخانه حق رفت‌وآمد نداشتند.
«ابوزینب» از شیعیان پاکستان و اهل پاراچنار بود. قربان از بدو ورود و دیدن آمیتا از او خوشش آمده بود و دنبال فرصتی می‌گشت تا با او طرح رفاقت بریزد.
«سیدمحسن»، یا همان «شیر دره»، به‌‌سبب شباهت بیش‌ از حدش به احمد شاه مسعود، به این نام صدایش می‌کردند. خودش به‌تنهایی یک دیگ پر از برنج را جابه‌جا می‌کرد.
«یاسر حبیب» و «ابوجاسم» اهل سوریه بودند. بیشتر اوقات بیرون از زینبیه برای خرید مایحتاج و لوازم پخت‌و‌پز به سر می‌بردند.
مردم دمشق با ایرانی‌ها و افراد غریبه رفتار دوستانه‌ای نداشتند. وحید به‌ناچار دو نفر از بچه‌های سوریه را به این کار گمارده بود. ابوجاسم از شیعیان خیابان «الأمین» دمشق بود که پدرش بازاری بود، ولی حالا دوزاری هم نداشت. ابوجاسم خودش این حرف را گفت. بسیار دست‌پاک و اهل حلال و حرام بود. وحید براساس تمهیدات و شرایط موجود، او و یاسر حبیب را مأمور خرید کرده بود.
پنج نفر دیگر از بچه‌های ایران که متشکل از قربان، شخصیت اصلی ما، و آشپزخانه‌‌ی زینبیه، اگر اغراق نباشد یکی از شخصیت‌های تاثیرگذار آن روزهای سوریه. قربان تازه‌کار بود و در بیشتر امور روزمره خالی می‌بست. کمی ترسو و تحصیلکردۀ تاریخ بود. دلی داشت به‌وسعت و فراخی همۀ تاریخ.
روح‌الله، تُرک بامَرام، چاق‌وچله، به‌تنهایی می‌توانست خوراک یک ماه جبهه‌ی دشمن را تأمین کند. هنوز بین او و قربان چیزی ردّوبدل نشده بود تا متوجه شویم آیا مثبت است یا منفی.
محمدرضا یا ممد آبادانی. تنها آشپزی که ناخواسته در این کار حرفه‌ای شده بود. پدرش ارتشی و مادرش معلم. فرزند بزرگ خانواده که با داشتن سه خواهر و برادر کوچک‌تر از خودش، وظیفه‌‌ی سیر کردن شکم آن‌ها را بر عهده داشت.
حبیب بربری، بچه‌‌ی جنوب شهر تهران و یک لوطی تمام‌عیار بود. خودش می‌گفت لطف امام حسین (ع) و دعای مادرش باعث شده قدم در این راه بگذارد.
متین شوماخر، راننده‌ی شوتی که بچه‌ها را با تویوتا هایلوکس از فرودگاه به زینبیه آورده بود. بچه‌ی جنوب ایران بود. می‌گفت عاشق شِورلِتم، ولی هنوز توفیق خرید پیکان هم نصیبم نشده.
مکانیک ماشین‌های خارجی و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها به‌قول وحید، استاد تعمیر دل‌های شکسته است.

عنوان
زمان
772 بازدید نظر: »

ارسال نظر

دسته بندی

اسکرول بار

تصویر ثابت