فیلم مستند جهانشهری ها / قسمت یازدهم / رباب / لینک مستقیم دانلود
مستند جهانشهری ها پیرامون انسان های حقیقت طلب و حق جویی که در اقصی نقاط عالم به حقیقت اسلام پی بردند و در جهت اشاعه آن تلاش می کنند. در این قسمت از مستند جهانشهریها، رباب ماستر از زندگی و خلاقیتهایش میگوید.
مدت زمان : ۲۹ دقیقه
کیفیت : TVRip (خیلی خوب)
کارگردان : شهاب اسفندیاری
کاری از : شبکه سوم سیما
پیشنهاد مبین مدیا : این مستند را از دست ندهید!
رباب ماستر معرفی خود را اینگونه آغاز میکند: من در سال ۱۹۳۶ در شهر دارالسلام در تانزانیا به دنیا آمدم. والدین پدر بزرگ و مادر بزرگ من هندی بودند. جد من یک تاجر موفق در آفریقا بود. پدرم کارمند و مادرم معلم قرآن بود. او در تانزانیا در مدارس مذهبی و در برخی منازل تدریس میکرد. مادرم ذاکر اهل بیت نیز بود که در محرم و صفر در جلسات عزاداری در مسجد برای خانمها سخنرانی میکرد. در جامعه آن روزهای تانزانیا، ما هندیها طبقه متوسط بودیم. آفریقاییها طبقات محروم و پایین و انگلیسیها طبقه حاکم جامعه محسوب میشدند.
در تانزانیا به مدارس هندیها میرفتم؛ به تحصیل علاقه زیادی داشتم اما در آن زمان دخترها اجازه ادامه تحصیل نداشتند. فقط هشت کلاس توانستم درس بخوانم و از شدت علاقه در تدریس قرآن به مادرم کمک میکردم.
او با بیان اینکه در کشور زنگبار ازدواج کرده است، اضافه میکند: بیست سال آنجا زندگی کردیم. همسرم سردبیر روزنامه سماچار در زنگبار بود. او مدیر یک چاپخانه هم بود که روزنامهاش آنجا چاپ میشد. من خودم آنجا پشت دستگاههای چاپ کار میکردم. آن زمان در خانواده ما رسم نبود زنها بیرون از خانه کار کنند و من اولین نفری بودم که در چاپخانه با همسرم کار کردم. در زنگبار زنان اصلاً بیرون از خانه کار نمیکردند و همیشه در خانه بودند.
ماستر در توصیف شرایط زنگبار چنین میگوید: در زنگبار با مردم بومی آفریقایی رابطهام نزدیک بود. آنجا یک مزرعه هم داشتیم که در آن دام نگهداری میشد و محصولات مختلف کشاورزی، دامی، ادویه و میوه تولید میکردیم. معمولاً با همسرم به مزرعه رفته و با کارگران کار میکردیم. رابطه نزدیکی با مردم آفریقایی پیدا کردم. مردم زنگبار مردمی متدین و مذهبی و حدود ۹۰٪ مسلمان هستند. فرزندان من در زنگبار به دنیا آمدند.
وی با اشاره به اینکه وقتی کشور زنگبار به استقلال رسید دولت همه چاپخانهها را مصادره کرد؛ میافزاید: اموال ما نیز همهاش مصادر شد و همه چیز را از دست دادیم و ناچار به دارالسلام برگشتیم. همسرم بزرگ خانواده نبود اما مسئولیت کل خانواده را به دوش گرفته بود؛ بعد از این اتفاق خیلی زیر فشار بود.
رباب در توضیح مهاجرتش به انگلیس تصریح میکند: ما به لندن در انگلستان آمدیم، همسرم به یک عمل جراحی نیاز داشت مشکل قلبی پیدا کرده بود، اینجا او را عمل کردند اما متأسفانه از دنیا رفت. مرتضی کوچکترین فرزندم آن موقع ۶ساله بود. چند سال بعد وقتی دخترها و دو پسرم ازدواج کرده و در انگلستان ساکن بودند؛ فقط من و مرتضی پسر کوچکم در دارالسلام مانده بودیم که تصمیم گرفتیم ما هم به انگلستان بیاییم و اینگونه شد که به اینجا آمدیم.
وی در ادامه گفت: دائم فکر میکردم با این مردم و جامعه و سبک زندگی چطور میتوانم کار کنم، بعضیها رفتار و گفتارشان خوب نبود. با این مردم به تدریج مدارا و ارتباط برقرار کردم. ولی وقتی همسرم فوت کرد، اعتماد به نفسم را از دست دادم. زمانی که اینجا آمدم جلسات قرآنی را شروع کردم. چون پیش از اینکه به اینجا بیایم قرآن تدریس میکردم.
ماستر در ادامه اظهاراتش میگوید: از سال ۱۹۷۶ در دارالسلام آموزش قرآن را شروع کرده بودم. اینجا در سال ۱۹۸۵ در مسجد دوباره کلاسها را شروع کردیم. حتی صندلی نداشتیم روی تختهها مینشستیم. یک مدت کلاسها را در مکانی به نام سنت پل برگزار کردیم؛ بعد از مدتی کلاسها در کالج سنت جوزف برگزار میشد تا اینکه در سال ۱۹۹۷ ساختمان سیده زینب(س) ساخته و کلاسها به آنجا منتقل شد.
وی با اشاره به اینکه احساس کرده بود یادگیری قرآن برای بچههای آنجا سخت است، عنوان میکند: به نظرم رسید باید راه سادهتری برای آموزش قرآن پیدا کنیم. نوشتن کتابی را شروع کردم که اول به صورت مجموعهای از برگههای تمرین بود. اما بعد کتاب شد و مورد استقبال قرار گرفت، تا امروز نیز استفاده میشود. خدا کمک کرد روش جدیدی ابداع کنم خودم هم نمیدانم چطور به این روشها رسیدم.
رباب در توضیح کتابی که نوشته است، تأکید میکند: در این کتابها از تصاویر استفاده کردم برخی استادها حاضر نبودند این شیوه را بپذیرند. یک سمینار درمورد شیوه تدریس قرآن نیز ارائه کردم؛ با وجود اینکه خیلیها مخالفت کردند اما خدا را شکر معلمان زیادی این شیوه را به کار بردند امروز هم به همین شیوه تدریس میشود. وقتی آنها را میبینم گویی خودم درس میدهم.
او سفرش به ایران را اینگونه توصیف میکند: من در سفری که به ایران داشتم به حرم امام خمینی(ره) رفتم. آنجا کودکانی را دیدم که زیارت عاشورا میخواندند با خود گفتم این بچهها چطور زیارت عاشورا میخوانند دیدم هر کدام یک ورقه کوچک دارند که زیارت عاشورا با حروفی ریز روی آن نوشته شده است. پیش خود گفتم درباره کودکان خود در انگلستان چه کنیم! یکبار که به هندوستان رفته بودم به یک خوشنویس سفارش دادم که یک زیارت عاشورا با خط خوانا بنویسد که بچهها بخوانند، چون آن حروف ریز بود و خط مفاتیح را بچهها نمیتوانستند بخوانند. وقتی زیارت چاپ شد برای ما فرستادند و شروع به آموزش کردیم. امروز رویا و آرزوی من به واقعیت پیوسته است.
ماستر با بیان اینکه وقتی کتاب آموزش قرآنش را منتشر کرد از او دعوت میکردند در مدارس دیگر این روش را تدریس کند، اضافه میکند: اولین جایی که رفتم پاریس بود. از طرف یک مدرسه شیعی دعوت شده بودم. اولین سفرم بود و خودم به تنهایی به آنجا رفتم. بعد به پرتغال رفته و ۱۵ روز در ماه رمضان آنجا ماندم. آنجا مجالس و سخنرانیهایی درباره قرآن داشتم.
وی ادامه میدهد: سفر بعدی سوئیس بود که ۹روز آنجا ماندم. سپس به نیویورک و سال بعدش به سوئد و بعد نیز به کانادا رفتم. نمیدانم از ایران مرا چطور پیدا کردند ولی دعوتنامهای از نمایشگاه قرآن برای من آمد. پسرم مرتضی مرا تشویق کرد که به ایران برویم. او یازده روز همراه من به ایران آمد.
رباب با تأکید بر اینکه تنها زن در میان مهمانهای خارجی بود، اظهار میکند: نه فقط از اروپا که از هیچ کجای جهان هیچ زنی نیامده بود. آقای رئیس جمهور وقتی آمد از من پرسید این چطور کتاب قرآنی است که این همه تصویر دارد؟ هول شده بودم، یک لحظه به یاد جملهای از امام علی(ع) افتادم که حضرت فرمودند: «فرزندان خود را متناسب با زمان خودشان تربیت کنید.» وقتی این حدیث را خواندم آقای رئیس جمهور مرا تشویق کرد و گفت عالی است.
ماستر از قم چنین میگوید: من از شهرهای ایران قم را خیلی دوست دارم آنجا احساس آرامش میکنم. آیتالله بهجت را زیارت کرده و در مسجد پشت سرشان نماز خواندم؛ احساسم این بود که نماز ایشان خیلی معنوی بود. با آیتالله امینی هم ملاقات داشتم. هر بار به عراق میروم با آیتالله سیستانی هم ملاقات میکنم.
پسر رباب ماستر در ادامه صحبتهای مادرش، با بیان اینکه انقلاب اسلامی ایران تأثیر خیلی بزرگی داشته است، تأکید میکند: تمام این تحولاتی که ما در میان مسلمانان سراسر جهان میبینیم به نظر من تحت تأثیر این انقلاب بود. مثلاً درمورد حجاب؛ با قاطعیت میتوانم بگویم حجابی که امروز در انگلستان و سایر کشورهای جهان وجود دارد به دلیل انقلاب ایران است.
او با اشاره به اینکه دخترها و زنان به حجاب افتخار میکنند و خجالت نمیکشند، بیان میکند: این حرفی است که همیشه به دوست ایرانیام در ایران میگویم که خون شهدا هدر نرفت. ثمره ایثار و فداکاری آنان را ما داریم میبینیم شاید شما اهمیت و قدر این را درک نکنید. من هم فکر میکنم برخی از ایرانیها خودشان متوجه نیستند که انقلاب آنها چه کرد اگر میدانستند چه تغییرات شگرفی در سایر کشورها ایجاد کردهاند؛ دیگر فکر نمیکردند دستاوردهایشان محدود و اندک است. واقعاً دستاوردهای ایران مایه افتخار است.
رباب در راستای اظهارات پسرش با تأکید بر اینکه آن زمانها خیلیها قبول نمیکردند که حجاب داشته باشند، اضافه کرد: اما امروزه دختران مسلمان در مدارس انگلیسی هم با حجاب میروند در مسجد هم تعدادشان زیاد شده است؛ در دانشگاه هم با افتخار حجاب دارند نوه من هم در دانشگاه رشته داروسازی میخواند که حجابش را کامل رعایت میکند.
ماستر در انتها، گفتوگو را اینگونه پایان میدهد: قدیمها وقتی قرآن میخواندم معنی آن را نمیفهمیدم. از طریق کتاب قرآنی که داشتم به مفاهیم آن بسیار علاقهمند شدم و شروع به تدریس کردم. وقتی مشکل یا گرفتاری دارم کتاب قرآن را که باز میکنم در رابطه با هر موضوعی که میخواهم جواب میگیرم. این معجزه قرآن است. این کتاب هم مرا مشغول میکند هم به من آرامش میبخشد. قرآن برای من منبع آرامش و همه دارایی من است.