فیلم مستند جهانشهری ها / قسمت هفتم / عبدالرئوف / لینک مستقیم دانلود
مستند جهانشهری ها پیرامون انسان های حقیقت طلب و حق جویی که در اقصی نقاط عالم به حقیقت اسلام پی بردند و در جهت اشاعه آن تلاش می کنند. این قسمت از مستند جهانشهریها؛ نحوه مسلمان شدن فرد سیاهپوستی بود که از زندگی و مشکلات متعددش سخن گفت.
” عبدالرئوف ” در حالی که میان خیابانهایی قدم میزند، ابتدای سخناش را اینطور شروع میکند: اینجا مرا به یاد دوران کودکیام میاندازد، حالا شاید خود این هایدپارک نباشد اما یادم میآید که وقتی خردسال بودم به همراه خانواده و گاهی با برادر کوچکترم به پارک میرفتیم و با بچهها فوتبال بازی میکردیم. البته در هفت سال نخست زندگیام خیلی پدر و مادرم را نمیدیدم. آن زمان در میان خانوادههای نیجریهای مقیم انگلستان رایج بود که خانوادهای انگلیسی پیدا کنند و نگهداری فرزندان خود را به آنها بسپارند تا به تحصیل و کارشان برسند.
مدت زمان : ۳۳ دقیقه
کیفیت : TVRip (خیلی خوب)
کارگردان : شهاب اسفندیاری
کاری از : شبکه سوم سیما
پیشنهاد مبین مدیا : این مستند را از دست ندهید!
او در ادامه سخنانش تصریح کرد: به خاطر دارم من هم در خانوادهای بزرگ شدم که پدر و مادر حقیقی من آنجا نبودند، آنها یک خانوادهی سنتی انگلیسی بودند. طبعاً داریم دربارهی دههی ۷۰میلادی صحبت میکنیم. زمان زیادی از حضور اقلیتهای قومی در انگلستان نگذشته بود؛ با این حال رفتارشان با ما نسبتاً خوب بود. مادر خانواده با ما مهربان بود، پدر یک مقدار سختگیر بود. فقط من و برادر کوچکترم پیش آنها بودیم البته والدین ما بابت نگهداری ما به آنها پول میدادند. این به پدر و مادرم فرصت میداد تا به درسشان بپردازند. ضمن اینکه آنها از سه فرزند دیگر خودشان هم نگهداری میکردند. هر هفته نه ولی هر دو سه هفته یکبار به دیدن ما میآمدند. در نتیجه پدر و مادرم را میدیدیم ولی نه به آن اندازهای که در آن سن دوست داشتیم نهایتاً وقتی که زندگی پدر و مادرم ثبات بیشتری پیدا کرد، ما هم به لندن برگشتیم و به همراه بقیه خواهر و برادرهایم در یک خانه مستقر شدیم. در کل روابط خانوادگیمان گرم و صمیمانه بود.
از خانهای بیرون میآید و در توصیف از آن چنین میگوید: این خانه را پدر و مادرم از حدود ۱۹۶۰ تا کنون داشتهاند، این خانهای است که من در آن به دنیا آمدم. البته در یک بیمارستان در همین محل به دنیا آمده بودم ولی این اولین خانهای بود که به آن وارد شدم. در همه این سالها اینجا خانه خانواده ما بوده است.
عبدالرئوف با اشاره به ساختمان دیگری اضافه میکند: اینجا دبستانی بود که من میرفتم، الآن آن را به یک مرکز فرهنگی تبدیل کردهاند؛ ولی وقتی به لندن آمدیم اولین بار اینجا به مدرسه رفتم. قدیمها اینجا یک زمین بازی بود ما اینجا فوتبال بازی میکردیم دو درخت، تیر دروازه ما بود و دیوار انتهای زمین هم دروازه تیم مقابل بود خلاصه مسابقات پر هیجان زیادی اینجا برگزار میکردیم.
وی با تأکید بر این که این منطقه اسماش «نیوآم» است، افزود: یکی از معدود مناطق شهری در انگلستان است که جمعیت مهاجرین و اقلیتهای قومی در آن بیشتر از مردم سفید پوست بومی است. محیط خیلی جهانشهری دارد. مغازهای که الان من به داخلش رفته بودم متعلق به مسلمانان بود. پیدا کردن گوشت حلال و رستوران حلال خیلی آسان است و برای پیدا کردن غذاهای محلی و قومی، محله خوبی است. چه آفریقایی، چه اهل خاورمیانه یا از جنوب آسیا باشی، پیدا کردن غذاهای کشور خودت اینجا نسبتاً آسان است.
عبدالرئوف در توصیف اولین ذهنیتش نسبت به اسلام، اظهار داشت: اولین ذهنیت ِمن، از همان محله خودمان در شرق لندن ایجاد شد، بیشتر مسلمانهایی که میدیدم از جنوب آسیا بودند؛ از هندوستان، پاکستان و بنگلادش. طبیعتاً ذهنیت من از اسلام این بود که دینی است که از نظر جغرافیایی محدود به آن منطقه جهان است. احساسم نسبت به اسلام کاملاً خنثی بود. چیزی نبود که مایه دغدغه من باشد، چیزی نبود که بخواهد تأثیر مهمی بر زندگی من داشته باشد لااقل آن زمان اینگونه فکر میکردم. آغاز آشنایی شاید در حدود سن ۱۲سالگی من بود. به عنوان یک نوجوان که در انگلستان بزرگ شده بودم کم کم سوالات و تردیدهایی در مورد وجود به ذهنم میآمد.
او از خاطره اولین سفرش به نیجریه میگوید: به خاطر دارم اولین بار که به نیجریه رفتم حدوداً دوازده ساله بودم؛ خانواده ما مسیحی بودند، مادرم سه خواهر داشت که دو تا از خواهران ِ او، با مردان مسلمان ازدواج کرده بودند و قبل از ادواج هم به دین اسلام گرویده بودند. وقتی به نیجریه رفتیم؛ در منزل یکی از خالههایم که مسلمان شده بود ساکن شدیم. به خاطر دارم در آن زمان با خود فکر میکردم که دین اسلام چقدر دین دشواری است.
عبدالرئوف در توضیح اینکه اسلام را دین سختی میپنداشت، اضافه کرد: گاهی که صبح خیلی زود برای دستشویی رفتن بیدار میشدم از شکاف در میدیدم که خالهام در حال نماز خواندن است و بعد از نماز مشغول قرآن خواندن میشود. اینها را با دینی که خودمان داشتیم یعنی مسیحیت، مقایسه میکردم. با خود فکر میکردم که اسلام دین خیلی سختی است. اینکه هر روز صبح بیدار شوی و نماز بخوانی. وظیفه ما نهایتاً این بود که یکشنبهها به کلیسا برویم که راستش را بخواهید ما حتی از آن مسیحیهایی هم نبودیم که هر هفته به کلیسا میروند. آن مواجهه همان لحظهای بود که من به این نتیجه رسیدم که واقعاً خدایی وجود دارد. مشاهده خالههایم و دیدن نماز خواندنشان و عمل آنها به دستورات اسلام، شاید بر من اثری گذاشته بود که آن زمان خودم متوجه ِآن نبودم. چیزهای دیگری هم بود مثلاً شنیدن اذان که من برای اولین باز همان جا در نیجریه شنیدم. آن هم احتمالاً تا حدی در ارتباط برقرار کردن من با اسلام تأثیر گذار بوده است.
او در راستای اولین آشنایی جدیاش با اسلام خاطر نشان کرد: اولین آشنایی جدی من زمانی بود که با یکی از دوستان ِمسلمانم گفتگویی داشتم. او اطلاعاتی درمورد دینش به من ارائه کرد. آن زمان من حدود ۲۱ یا ۲۲ سال داشتم. بحث را اول او شروع کرد. من آن وقتها علاقهی زیادی به مذهب نداشتم. یکی از اولین مطالبی که به من گفت و بر من تأثیر زیادی گذاشت؛ این بود که مسلمانها برای حضرت عیسی احترام قائل هستند و به ایشان مهر میورزند. برای من به عنوان یک مسیحی، ولو یک مسیحی که مقید نبود؛ شنیدن این واقعیت از زبان دوستم واقعاً موجب شگفتیام شد. اولین بار در عمرم بود که مفهوم یگانگی و تداوم پیام پیامبران از حضرت آدم تا حضرت خاتم به من ارائه میشد. از لحظهای که دوستم این مطالب را گفت توجه من جلب شد و علاقهمند شدم که بیشتر درمورد اسلام بدانم. از آن به بعد دیگر من بودم که سوال میپرسیدم. گاهی سه یا چهار ساعت، گاهی شش، هفت ساعت مینشستیم و با هم صحبت میکردیم. بعضی وقتها به من نوارهای ویدیویی میداد که شامل مناظرهها و گفتگوی بین الادیان بود. مثلاً یک مسیحی، یک یهودی و یک مسلمان با هم درمورد موضوعات مختلف دینی بحث میکردند و همیشه پاسخهای مستدل و قوی آن سخنران مسلمان برای من ستایش برانگیز بود و البته این پاسخها مستند به قرآن و احادیث هم بود.
عبدالرئوف افزود: بنابراین هر زمان که برادران و یا خواهران مسلمان هم سن و سال خودم را میدیدم به آنها میگفتم که دارم درمورد اسلام تحقیق میکنم و آنها هم مرا تشویق میکردند. آن زمان شاید من بیشتر دنبال کمک بودم ولی خیلی کمک چندانی به من نمیشد تا اینکه روزی یکی از برادران پاکستانی را دیدم وقتی به او گفتم که به دنبال شناخت اسلام هستم پرسید آیا تا به حال درمورد امام علی(ع) چیزی شنیدهام که من گفتم بله، ایشان چهارمین خلیفه بودند و ظاهراً یک گروه افراطی از مسلمانان هم هستند که درمورد ایشان تعصب خاصی دارند. کتابهایی که خوانده بودم چنین ذهنیتی به من داده بود.
وی با بیان اینکه دوستش با مهربانی در مورد شخصیت بینظیر حضرت علی(ع) صحبت کرد، ادامه داد: به من توضیح داد که چرا این شخصیت را با دیگر همراهان و اصحاب پیامبر نمیشود مقایسه کرد. او برخی کتابها و منابعی هم به من معرفی کرد و اینگونه من شیفته شخصیت امام علی(ع) شدم و بعد از این، او مرا به حلقه مطالعاتی معرفی کرد. حلقهای که توسط یک روحانی اداره میشد اما اغلب شرکتکنندگان در این حلقه، تازهمسلمان بودند. تازهمسلمانهایی از ملل و اقوام گوناگون سفید پوست و سیاه پوست، حتی از شرق آسیا. خواهران و برادرانی از مناطق مختلف جهان بودند.
در حالی که در خیابان راه میرود صحبتش را اینطور ادامه داد: من الان عازم ” مجمع اسلامی لندن ” هستم که نزدیک هلند پارک است، امروز روز جمعه است و برای نماز جمعه آمدهام. این مرکزی است که من قلباً خیلی دوستش دارم. چون یکی از اولین مراکز اسلامی است که پس از مسلمان شدن وارد آن شدم. اولینبار اینجا در برنامه شب قدر شرکت کردم. آن شب دسته جمعی دعای جوشن کبیر را خواندیم. الحمدلله ۱۶سال است که به این مرکز رفت و آمد دارم.
عبدالرئوف با تأکید بر اینکه مسلمان شدنش یک فرایند تدریجی بود، عنوان کرد: هر روز اطلاعات بیشتری در مورد اسلام پیدا میکردم. این فرایند بر زندگی من اثر میگذاشت. آن اوایل درون من وضعیتی مانند جنگی میان نیروهای شر و نیروهای خیر، برپا بود. نیروهای شر تلاش میکردند تا مرا متقاعد کنند که این موضوع را کنار بگذارم و بیشتر از این تحقیق نکنم و نیروهای خیر مرا تشویق میکردند که بیشتر جستجو کنم. همینطور که بیشتر یاد میگرفتم احساس میکردم لازم است این آموزهها در رفتار من هم بازتابی داشته باشد. برای همین با دستورات سادهتر اسلام شروع کردم مثلاً مصرف گوشتهای حلال به جای گوشتهای غیر حلال، ترک کردن گوشت خوک و نهایتاً ترک کردن مشروبات الکلی.
او در توصیف گام نهاییاش چنین گفت: آنچه باعث شد که من قدم آخر را بردارم، این بود که در یکی از آن جلساتی که داشتیم؛ روزی یکی از برادران بعد از جلسه با من شروع به صحبت کرد. گفت الان پنج، شش ماه است که حتی مرتبتر از خود من، به اینجا میآیی. به چه نتیجهای رسیدهای؟ میخواهی مسلمان بشوی یا نه؟ گفتم بله! به آن فکر کردهام و شاید در آینده مسلمان بشوم. هنوز خیلی از مسائل در زندگیام وجود دارد که باید حلشان کنم. آن برادر با من خیلی صریح بود. گفت ممکن است که مشکلات بسیاری در زندگیات داشته باشی ولی اگر واقعاً به دین اسلام باور پیدا کردهای، دست کم باید به این موضوع گواهی دهی و انشاالله اگر چنین کردی اسلام به تو کمک خواهد کرد که بهتر بر آن مشکلات غلبه کنی و گفت به این اتاق نگاه کن. آیا فکر میکنی افرادی که اینجا نشستهاند همه فرشته هستند؟ فکر میکنی اینها هیچ مشکلی ندارند؟ همه ما مشکلات و مسائلی داریم که گرفتار آنها هستیم، و در آخر خیلی محترمانه به من گفت تصمیمت را بگیر و شهادتین را بگو. هفته بعدش بود که من شهادتین را گفتم.
عبدالرئوف با توضیحاتی پیرامون فضاهای غربی اظهار داشت: غرب به ما یاد داده که اگر دنبال برآورده کردن هوسهای خود باشیم، راضی و خشنود خواهیم بود. ولی وقتی مردم به امکانات لازم و ثروت کافی برای برآوردن هوسهای خود دست مییابند میبینند که باز هم از زندگی راضی و خشنود نیستند و اینجاست که از خود میپرسند من که از همه چیز بهرهمند هستم و میتوانم تمام هوسهای خود را برآورده کنم پس به چه علتی هنوز راضی و خشنود نیستم؟ به نظرم به همین دلیل است که شما میبینید امروزه تعداد زیادی از افراد مسلمان میشوند.
وی با بیان اینکه خانوادهاش مقداری نگران بودند، اضافه کرد: برای آنها علت مسلمان شدن پسرشان خیلی روشن نبود. فکر میکردند میخواهم با یک دختر مسلمان ازدواج کنم. به یاد دارم حتی یک بار پدرم پرسید چرا میخواهی دینی انتخاب کنی که این قدر سخت است؟ اگر مسیحی بمانی فقط کافی است هفتهای یکبار به کلیسا بروی مگر نمیگویی خدای این دو دین، یکی است؟ ولی الحمدلله فکر میکنم پدر و مادرم خیلی زود فهمیدند که اسلام تأثیر مثبت بر شخصیت من داشته است. پس از مدت کوتاهی، مسلمان شدن من را پذیرفتند. به خاطر دارم وقتی پسرم به دنیا آمد بعد از هفت روز که مراسم نامگذاری داشتیم پدرم تأکید داشت که صحبتی بکند. والدین من، همسرم، خواهر و برادرانم و خیلی از دوستان مسلمان آنجا بودند و پدرم در آن جمع گفت وقتی پسرم میخواست مسلمان شود من اصلاً راضی نبودم خیلی هم ناراحت بودم. اما حالا که او مسلمان شده است من خیلی از او راضی هستم و به تعریف کردن از من پرداخت: که هرکاری به او میگویم انجام میدهد، به قولاش وفدار میماند. البته فکر میکنم یک مقداری پدرم اغراق میکرد. حتماً مواردی بوده است که او چیزی گفته و من انجام ندادهام. ولی از اینکه رابطه من با او تغییر کرده بود واقعا راضی نشان داده و قطعاً این تغییر را به اسلام و به مسلمان شدن من نسبت میداد.
عبدالرئوف در راستای ورود به دانشگاهش گفت: من حدود یکی دو ماه قبل از ورود به دانشگاه مسلمان شدم. یکسال پس از تحصیل در رشته اقتصاد به آن بیعلاقه شده و انصراف دادم. سپس در یک مدرسه علوم اسلامی در لندن ثبتنام کردم. آنجا زیر نظر یک روحانی به نام شیخ وفا عباس بود که چهار سال تحصیل کردم و از حوزه علمیه ایشان فارغ التحصیل شدم. مدتی هم به ایران رفتم و تلاش کردم که تحصیلاتم را در قم ادامه دهم. ولی متأسفانه شرایط آن فراهم نشد و به انگلستان برگشتم. در دوره کارشناسی ارشد مطالعات اسلامی ثبتنام کردم. الحمدلله آن را با موفقیت به پایان رساندم. پایاننامهام را نیز ارائه کردم که موضوع آن «نقش امپراطوری سونگای در رشد اسلام در غرب آفریقا» بود. امپراطوری سونگای در حدود قرن ۱۶ میلادی حاکم بود. حدود دو سال است که در کالج اسلامی لندن درس میدهم چون من کارشناسی ارشد خود را در سال ۲۰۰۹ تمام کردم و سال تحصیلی ۲۰۰۹-۲۰۱۰ اولین سالی بود که تدریس داشتم.
وی با بیان اینکه درسی که ارائه میدهد تاریخ زندگی پیامبر است، خاطر نشان کرد: دو سال است که این درس را به دانشجویان تدریس میکنم. شبکهای که در آن کار میکنم یک سال و نیم پیش افتتاح شد. هدف شبکه این بود که پیام مکتب اهل بیت را در سراسر جهان منتشر کند. برای همین برنامههای این شبکه به زبان انگلیسی پخش میشود. گرچه مخاطب اصلی این برنامهها مسلمانان و شیعیان هستند اما طبعاً پیروان اهل بیت بیشتر از این برنامهها بهره میبرند؛ ولی هدف این است که پیام ما به مخاطبانی فراتر هم برسد تا اگر کسی به طور اتفاقی بین شبکهها به این شبکه رسید چیزی باشد که توجه او را جلب کند یا لااقل باعث شود مقدار بیشتری مخاطب، مکث کند.
عبدالرئوف در راستای اجرای تلویزیونیاش چنین گفت: یکی از برنامههایی که من اجرا میکنم، برنامه زندهای به نام «اهل بیت» است. این برنامه شش روز در هفته پخش میشود و من سه روز اجرای آن را بر عهده دارم. برنامهای دو ساعته است که در آن با حضور یکی از روحانیون برجسته بحث و گفتگو داریم. برنامه دیگری که من اجرای آن را بر عهده دارم، «دنیای تازهمسلمانها» نام دارد. درمورد خواهران و برادران مسلمانی است که به دین اسلام گرویدند؛ البته فقط درمورد داستان زندگی آنها نیست و به مشکلات و چالشهای زندگی تازهمسلمانها نیز میپردازد.
او از تلاشهایش برای پذیرش در حوزه، گفت: من حدود هفت هفته در ایران، در شهر قم بودم. در این مدت تلاش میکردم تا برای ورود به حوزه پذیرش بگیرم. در آزمونها، گزینشها و مصاحبههای مختلف شرکت کردم. آنها لازم میدانستند که در مورد من مطمئن بشوند در نهایت به من پذیرش داده شد اما این پذیرش مشروط بود و شرطش این بود که من ازدواج کنم، در واقع من باید برمیگشتم به انگلستان ازدواج میکردم و دوباره برگردم. من هم بعد از آن هفت هفته با یک پذیرش مشروط به انگلستان برگشتم و طبعاً ایتطور هم نبود که بتوانم هفته بعد ازدواج کنم! خصوصاً برای یک تازهمسلمان سیاهپوست اینطور نبود که مثلاً صد دختر آماده ازدواج باشند و من از بین آنها انتخاب کنم. متأسفانه تا هفت سال بعد نتوانستم ازدواج کنم. این هم به این دلیل بود که عاقبت به این نتیجه رسیدم که جستجو برای همسر در انگلستان نتیجهای نخواهد داشت و تصمیم گرفتم به وطن یعنی ریشههایم، برگردم. چون به طور غیر رسمی وطن من همینجا است. آنجا توانستم همسرم را بیابم.
آن شرایط برای من به عنوان یک مرد سخت بود. مردی که تجربهی زندگی غیر اسلامی را هم داشته است من وقتی مسلمان شدم ۲۳سالم بود. قبل از مسلمان شدن، مواردی در سبک زندگیام بود که میبایست آنها را رها میکردم و از آن طرف در یافتن همسر هم دچار مشکل بودم. تا امروز هم برادران سیاهپوست تازهمسلمانی را نمیشناسم که موفق شده باشند با یک دختر مسلمان ازدواج کنند.
عبدالرئوف در پاسخ به این سوال که «فکر میکنید اگر مسلمان نشده بودید به عنوان یک جوان سیاهپوست مسیحی ساکن انگلستان، ازدواج با یک دختر سفید پوست انگلیسی راحتتر بود» پاسخ داد: قطعاً و بدون ذرهای تردید. تجربه شخصی من قبل از مسلمان شدن این را تأیید میکند. برادر و خیلی از دوستانم با دختران سفید پوست ازدواج کردهاند. برخی دوستان من نامزده یا همسران سفید پوست دارند. این موضوع، خیلی نامتعارف نیست.
وی افزود: وقتی غیر مسلمانی، مسلمان میشود؛ در قرآن و احادیث با اسلام و با زندگی پیامبر و ائمه آشنا میشود و شاید بعضی از ما با یک درجهای از سادگی اسلام میآوردیم، یعنی گمان میکنیم که همه مسلمانها مطابق همان الگوی اصیل اسلام زندگی میکنند و چند سال طول کشید که متوجه شوم واقعیت این نیست.
عبدالرئوف با بیان اینکه در سال ۱۹۹۶ به زیارت امام رضا رفته است، اظهار داشت: دربردارنده زیباترین و معنویترین خاطرات من است. ایشان اولین معصومی بودند که من موفق شدم زیارتشان کنم. زیارت امام رضا در آن زمان مرا مصمم کرد که پس از بازگشت به انگلستان به طور جدی به مطالعه و تحصیل درمورد اسلام بپردازم. دوبار به اصفهان و شیراز و چندین بار به تهران رفتم. در برخی شهرها تجربه خیلی خوشایندی نداشتم. در سال ۲۰۰۰ که با هدف تحصیل به آنجا رفته بودم به خاطر رنگ پوستم گاهی افرادی میخندیدند و یا مسخره میکردند. یکبار یک دوچرخه سوار هنگامی که از کنار من رد شد کاری انجام داد که نمیخواهم جلوی دوربین بازگو کنم. سال گذشته که مجدداً رفته بودم شرایط مقداری بهتر شده بود، شاید به دلیل این که خارجیهای بیشتری به آنجا آمدهاند و دیگر مسأله برای آنها خیلی عجیب و غریب نیست.
وی در ادامه سخنانش عنوان کرد: اگر خیال کنید که در غرب همه چیز ایدهآل است، اگر شما فکر کنید که هر چه غربی است؛ خوب و هر چه شرقی یا اسلامی است، بد و مایه عقب ماندگی است این تصور کاملاً غلطی است که متأسفانه خیلی از جوانان ما به آن دچار هستند. باید هر چیز خوبی که غرب دارد را فرا گرفته و به کار ببندی. مهم این است که اسلام بر زندگیات حاکم باشد. چون این دین مثل دفترچه راهنمایی است که از طرف خالق به ما داده شده است. غرب خالق ما نیست، خدا خالق ما است. فکر نمیکنم هیچ کشوری صد در صد اسلامی و یا غیر اسلامی باشد. یک نمونهاش هم همین جا در غرب است. با این که مردم مسلمان نیستند، ولی خصوصیات خوب هم دارند؛ خصوصیاتی که بعضاً ما مسلمانها فاقد آن هستیم.
عبدالرئوف در حالی که قدم میزد از آرزوهایش گفت: آرزوی من این است که دین و ایمان فرزندان من، ده برابر قویتر از من باشد. البته یک آرزوی دیگر هم دارم ولی نمیخواهم آن را به فرزندم تحمیل کنم این است که پسرم هدفی که من داشتم را دنبال کند؛ یعنی به معنای واقعی کلمه، یک عالم دینی شود. اما از جهت این که کجا زندگی کنند خیلی دغدغهای ندارم. فکر میکنم اگر ایمان آنها قوی باشد، هرکجا باشند، میتوانند مسلمانهای خوبی باشند. اتفاقاً به نظرم اگر کسی اینجا بتواند مسلمان خوبی باشد، هر کجای جهان میتواند مسلمان خوبی باشد.
او گفتگویش را اینگونه به پایان میرساند: متأسفانه طی قرنهای متوالی ما مسلمانها از دستورات اسلام پیروی نکردهایم، و این یکی از دلایلی است که در وضعیت امروز، به سر میبَریم اما همچنان باید مجاهدت کنیم و به اسلام، به خداوند سبحان، به پیامبر اکرم و هچنین به ائمه اطهار محکم تمسک بجوییم که اگر چنین کنیم مسلماً و بدون ذرهای تردید، وضعیت ما در این دنیا و در دنیای دیگر، عالی خواهد بود.