فیلم مستند جهانشهری ها / قسمت هشتم / میسلون / لینک مستقیم دانلود
مستندی پیرامون انسان های حقیقت طلب و حق جویی که در اقصی نقاط عالم به حقیقت اسلام پی بردند و در جهت اشاعه آن تلاش می کنند. در این قسمت از مستند جهانشهریها، به معرفی میسلون کاژ پرداخته شد و بخشهایی از زندگی او به نمایش درآمد.
” میسلون ” خود را معرفی کرده و از ابتدا، زندگیاش را اینطور تعریف میکند: اسم من میسلون کاژ است. اهل ونزوئلا هستم در شهر کاراکاس به دینا آمدم، مدتی بعد به شهر پورتولاگوس رفتیم که شهری ساحلی است. دوران کودکیام را در آنجا سپری کردم. تا شش سالگی در یک مدرسه کاتولیک درس میخواندم مدرسهی بدی نبود. آن زمان هیچ چیزی دربارهی دینم نمیدانستم، تنها میفهمیدم که بلد نیستم مثل آنها نماز بخوانم. در مجموع خاطرات خوبی از آن زمان دارم. رابطهی خوبی با راهبههای آنجا داشتم.
مدت زمان : ۲۹ دقیقه
کیفیت : TVRip (خیلی خوب)
کارگردان : شهاب اسفندیاری
کاری از : شبکه سوم سیما
پیشنهاد مبین مدیا : این مستند را از دست ندهید!
او با بیان اینکه خانوادهاش اهل لبنان هستند، ادامه داد: پدر بزرگ مادریام پنجاه سال قبل، از لبنان به ونزوئلا مهاجرت کردند. زمانی که در لبنان جنگ بود، او مجبور شد از کشور فرار کند، در غیر این صورت دستگیر میشد و به زندان میافتاد. چون او درگیر فعالیتهای سیاسی بود. سوار یک کشتی به مقصد آمریکای لاتین شده و در ونزوئلا پیاده میشود، بیآنکه چیزی درباره آنجا بداند. به طور کلی مهاجرانی به ونزوئلا آمدهاند و همزیستی خوبی با مردم ونزوئلا پیدا کردهاند. یک فرهنگ ترکیبی آنجا به وجود آمده است. مثلاً لبنانی تبارها آداب و سنتهایشان ترکیبی از چیزهایی که از لبنان آمده و چیزهایی که در ونزوئلا یافتهاند، است.
میسلون در توضیح تحصیلات دانشگاهیاش اضافه کرد: من در انگلستان در مقطع کارشناسی ارشد رشتهی عدالت اجتماعی و جهانی، تحصیل میکنم دانشجویان اینجا از کشورهای محتلفی هستند، انگلستان، پاکستان، ژاپن، چین، اروپا و آمریکا. بنظرم اینجا تنوع فرهنگی و نژادی زیاد است. برایم جالب است که مسلمانان اینجا جامعه محترم و یک جمعیت منسجم با سازماندهی خوب هستند. رشته تحصیلیام در ونزوئلا زبان و ادبیات مدرن بود. به ادبیات و فرهنگ علاقه بیشتری دارم. ابتدا میخواستم رشته مطالعات خاورمیانه را انتخاب کنم. چون دروسی دارد که به اسلام مربوط میشود اول هم برای همین رشته اقدام کردم اما بعد عنوان رشته عدالت اجتماعی و جهانی را دیدم. با خود گفتم این رشته بیشتر به اسلام و آن چیزهایی که من دنبالش هستم، ربط دارد، وقتی میخواستم اینجا بیایم یکی از دغدغههای اصلیام این بود که کجا زندگی کنم دیدم خوابگاههای دانشگاه فوقالعاده گران است. خوشبختانه آدرس بعضی از ونزوئلاییهایی که اینجا مشغول تحصیل هستند را به من دادند.
وی در ادامه اظهاراتش افزود: من برای آنان نامه نوشتم و راهنمایی خواستم، مانده بودم که چطور خودم را به آنها معرفی کنم، آیا بگویم که من مسلمان هستم؟ تصمیم گرفتم اول بگویم گیاهخوار هستم و اهل الکل نیستم. واقعاً تردید داشتم چطور خود را معرفی کنم، گفتند ما باید از قبل هماهنگ میکردیم ولی چارهای نبود و غیر از آنجا انتخاب دیگری نداشتم چون مکانهای دیگر خیلی برایم گران بود. قطعی هم نبود که بلافاصله پس از رسیدن بتوانم آنجا ساکن شوم، چون از بقیه، یک مقدار دیرتر رسیده بودم.
میسلون با تأکید بر اینکه خانوادهام خیلی مذهبی نبودند، گفت: تا زمانی که دانشگاه میرفتم نمیدانستم شیعه و سنی چیست تا حدود بیست سالگی هیچ چیز راجع به این مسائل نمیدانستم. ما چهار فرزند بودیم: دو پسر و دو دختر. موقع نماز میدیدم که تفاوتهای بین زن و مرد وجود دارد. مثلاً اینکه زنها باید پشت سر مردها بایستند. من واقعاً این تفاوتها را دوست نداشتم و نمیتوانستم درک کنم. یا مثلاً اینکه چرا ما باید حجاب داشته باشیم و مردها نداشته باشند؟ البته آن موقع فقط برای نماز حجاب میگذاشتیم. سوالاتی از این قبیل که به دین مربوط میشد مرا رنج میداد. مثلاً برادرهایم خیلی کارها را میتوانستند انجام بدهند که من نمیتوانستم. پدرم میگفت این دین ماست. در دوران کودکی و نوجوانی در پذیرش خیلی از مسائل مربوط به اسلام مشکل داشتم. بعضی وقتها نماز میخواندم ولی از روی آگاهی و شناخت ِ کامل نبود و گاهی حس ایمانی و معنوی را تجربه میکردم ولی دائمی نبود.
وی افزود: گاهی برای نماز یا برنامهها به مسجد می رفتیم. دوستان زیادی در مسجد داشتم خصوصاً دوستان ونزوئلایی که مسلمان شده بودند. آن موقع نمیتوانستم خیلی علت این تغییرشان را درک کنم. به آنها میگفتم شما که آزاد بودید هیچ کس هم به شما امر و نهی نمیکرد. برای چه تصمیم گرفتید که مسلمان بشوید؟ اما آنها میگفتند که ما آزادی را در اسلام پیدا کردیم. گفتم شاید چیزهایی باشد که من درست درک نکردهام. شاید لازم باشد که بیشتر تحقیق کنم. آخر چطور میشود چیزی برای یک نفر ناخوشایند و برای دیگری بسیار خوشایند باشد؟
میسلون در راستای رعایت برخی احکام اسلامی چنین گفت: بعضی وقتها که با هم بیرون میرفتیم چون یک گروه بودیم من هم مثل آنها حجاب را رعایت میکردم گاهی حجاب داشتم و گاهی نداشتم. دختر عمویم هم که با ما میآمد همین کار را میکرد. فکر میکنم دوستان آدم تأثیر زیادی در مسائل دینی دارند. اما میدانستم که باید تحقیق و مطالعه بیشتری انجام دهم. چون در دبیرستان و دانشگاه گاهی از اسلام صحبت میشد و تصویر بسیار بدی از اسلام ارائه میکردند. با اینکه آن زمان علاقه عمیقی به اسلام نداشتم ولی از این تبلیغات ضد اسلام هم خوشم نمیآمد. میگفتم چرا با بیاحترامی در مورد پیامبر ما سخن میگویند؟ در دانشگاه وقتی از خاورمیانه و امام خمینی صحبت میشد؛ سخنهایشان همیشه با نوعی تمسخر همراه بود. با هرچیزی که به اسلام مربوط بود اینگونه برخورد میکردند. نسبت به این برخوردها اصلاً حس خوبی نداشتم و میگفتم باید بفهمم که حقیقت چیست؟
او با بیان اینکه در دانشگاه موضوع پایاننامهاش را در مورد زنان تازه مسلمان انتخاب کرده بود، عنوان کرد: برای تحقیق به دو مسجد که به شیعیان و دیگری به اهل سنت متعلق بود، میرفتم. البته مسجد شیعیان یک خانه کوچک ولی مسجد سنیها خیلی بزرگ بود. آن زمان در مسجد شیعیان یک سخنران ِ خیلی خوب حضور داشت. او اهل آرژانتین و در آنجا به دنیا آمده بود. ولی به ایران رفته بود. درس خوانده و روحانی شده بود. چون ایشان اهل آمریکای لاتین بوده و به حقیقت اسلام پی برده بود؛ میدانست که چگونه باید پیام اسلام را منتقل کند. این طور نبود که مثلاً بگوید: باید روزی پنجبار نماز بخوانید و گرنه به جهنم میروید. بیشتر درمورد معنویت و درمورد معنای دین در زندگی ما و اینکه دین چه چیزی به زندگی ما اضافه میکند و چه اهمیتی دارد، سخن میگفت. موضوعاتی که او ارائه میکرد فقط برای مسلمانها نبود. مخاطب او هر کسی میتوانست باشد.
میسلون با اشاره به اینکه بخشی از مطالعاتش در دانشگاه درباره موضوعات اسلامی بود، خاطرنشان کرد: به عنوان مثال حزب الله لبنان یک سازمان تروریستی معرفی میشد. اما وقتی با یک دانشجوی دختر دیگری که مسلمان هم نبود، قرار شد یک تحقیق درسی انجام دهیم؛ من پیشنهاد کردم دربارهی حزب الله تحقیق کنیم. او نیز پذیرفت. وقتی تحقیق را شروع کردیم هرچه دربارهی حزب الله میخواندیم مثبت بود. دوستم میپرسید پس چرا به آن گروه تروریستی میگویند؟ آن زمان چشم من و برخی از اطرافیانم به روی برخی از حقایق باز شد.
او با تأکید بر اینکه در ونزوئلا بزرگ شده بوده است، ادامه داد: تقریباً هیچ ارتباطی با لبنانیهای دیگر نداشتیم وقتی که کودک بودم گاهی به مدت سه ماه به لبنان میرفتیم ولی برای من تجربه خوشایندی نبود، آن زمان همه چیز نابوده شده بود. دلم به حال کشور و مردم آنجا میسوخت. برق و آبی در کار نبود و شرایط سختی بود. فکر میکنم پیشزمینه ذهن پدر و مادرم این ایده بود که ما به لبنان برگردیم و مثلاً من آنجا با یک پسر لبنانی ازدواج کنم. به همین دلیل من را به همراه مادر بزرگ و دختر عمویم به لبنان فرستادند. جای بدی نبود اما من آنجا را دوست نداشتم. خصوصاً چون ما به سبک زندگی ونزوئلا عادت کرده بودیم.
میسلون با اشاره به اینکه در زمان جنگ سی و سه روزه بود که برای اولینبار عاشق لبنان شد، تأکید کرد: چون رسانهها جانبدارانه اخبار جنگ را منتشر میکردند، میگفتند اسرائیل دارد از خودش در برابر تروریستها دفاع کند. از این رو لبنانی تبارها به همراه سایر مردم ونزوئلا تظاهرات و راهپیماییهایی علیه جنگ بر پا کردند. مصاحبههای زیادی در شبکههای تلویزیون و رادیویی ترتیب دادیم. مقاله مینوشتیم از طریق ایمیل اطلاعاتی برای مردم میفرستادیم. در زمان جنگ همه ما ونزوئلایی و لبنانی و دیگران همین که آرامش و اعتماد به نفس او را میدیدیم نسبت به سید حسن نصر الله عشق و علاقه پیدا کردیم. به ما اطمینان خاطر میداد. آنجا بود که برای اولین بار اهمیت نقش رهبر را فهمیدم. خصوصاً که او وقتی سخن میگفت همه مردم را مخاطب خود قرار میداد و فقط با مسلمانها یا این گروه و آن دسته سخن نمیگفت. این به نظرم خیلی مهم است. باید به مردم میگفتیم که در لبنان حقیقتاً چه خبر است. لازم بود که موضع خودمان را مشخص کنیم چرا که خیلی از مردم هیچ چیزی درباره این موضوع نمیدانستند و تصور میکردند که اسرائیل حق دارد از خودش دفاع کند! حتی برخی به طرفداری از اسرائیل و علیه اعراب و به اصطلاح تروریستها تظاهرات میکردند.
وی با توضیح اینکه در ونزوئلا در جنبشهای اجتماعی هم فعال بود، اضافه کرد: ما اعتقاد داشتیم که ترکیبی از همه ملتها و فرهنگها هستیم بنابراین هر اتفاقی که در عراق، فلسطین و یا لبنان رخ میدهد، در ونزوئلا نیز به ما مربوط است. باید از این مبارزات درس بگیریم و با آنها همبستگی داشته باشیم بعد از جنگ به لبنان رفتم و شش ماه آنجا ماندم. هدفم از سفر این بود که حقایق را درباره لبنان درک کنم و درباره آنجا مقالاتی بنویسم و به ونزوئلا بفرستم.
میسلون خاطرنشان کرد: از نظر من لبنانیها مردم با عزت و شریفی هستند، میخواستم بدانم ریشهی این عزت، شرف، قدرت و صراحت در چیست؟ میخواستم آنجا و با آنها باشم. ببینم که آنها چگونه زندگی میکنند چگونه کار میکنند خصوصاً دوست داشتم با اعضای مقاومت بیشتر آشنا بشوم. آنها درباره برخی موضوعات مثل روابط خوب اعضای خانواده با یکدیگر؛ یا مثلاً علاقه به خاندان پیامبر(ص) و عشق به مقام حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب(س) توجه و تأکید خاصی داشتند.
او در راستای تحولی که دچارش گشته بود، اظهار داشت: تحول من لحظهای نبود بلکه یک فرآیند تدریجی بود. این فرآیند، شناخت و احساس تعلق بیشتری به اسلام بود که مادرم از تغییر و تحولات من ناراحت بود. او خیلی به حجاب و این چیزها علاقه نداشت و من نیز خیلی تغییر کرده بودم. آنها میدیدند که در رعایت مسائل دینی جدیتر شدهام. گاهی انتقاد میکردند که چرا انقدر نماز میخوانم و چرا به چیزهای دیگر در زندگیام توجهی ندارم. ولی پدرم خوشحال بود. او همیشه آرزو داشت که دختری باحجاب داشته باشد فقط از اینکه چرا من اسلام را از شیعیان آموختهام، کمی ناراحت بود.
میسلون در پایان گفتگو سخنانش را اینگونه به پایان رسانید: من فکر میکردم در ونزوئلا دین نباید در سیاست دخالت کند ولی بعدها دریافتم که مذهبی بودن لزوماً به این معنا نیست که غیر مسلمانها نتوانند در آن مشارکت کنند و یک پروژهی سیاسی میتواند صرفاً مختص مسلمانها تعریف نشود.