فیلم مستند جهانشهری ها / قسمت ششم / نوید / لینک مستقیم دانلود
مستند جهانشهری ها پیرامون انسان های حقیقت طلب و حق جویی که در اقصی نقاط عالم به حقیقت اسلام پی بردند و در جهت اشاعه آن تلاش می کنند. این قسمت از مستند جهانشهریها، زندگی مرد افغانی بود که سختیها و پیشرفتهای روز افزوناش را روایت میکند.
” سید نوید محسنی ” در معرفی خود و زندگیاش میگوید: من سال ۱۳۴۲ در افغانستان متولد شدهام. به خاطر آنکه که طالبان منطقه ما را گرفت از افغانستان خارج شدم؛ چندین بار مقاومت کرده و از آنجا خارج نشدیم اما اولین حکمی که ابلاغ شد، حکم اعدام من بود و جرم من تدریس دختر و پسر با هم در مدرسه محمدی بود. مادرم به شخصی ۵هزار دلار داد تا من را از آنجا به خارج از مرزهای افغانستان ببرد. از افغانستان به تاجیکستان آمدم و بعد از آن ما را در یک کانتینر انداختند، که گاهی ۳۰ یا ۶۰ نفر نگهداری میشدند، از قزاقستان عبور کردیم و به اتریش آمدیم و چون غیر مجاز وارد شده بودیم ما را به زندان بردند. ۱۴روز از زندانمان میگذشت که من را برای مصاحبه خواستند، دست من بسته بود. من اعتراض کردم که شرم بر شما که بوق و کرنایتان گوش حقوق بشر را کر کرده است بگویید حقوق بشر را قبول دارید یا نه؟ دو سال درمورد حقوق بشر در قرآن تحقیق کردم. اگر حرف مرا به عنوان یک جهان سومی و شرقی قبول ندارید از کارهای جهان اولیام را برایتان بگویم. این را که گفتم افراد سست شده، دستانم را باز کردند و معذرت خواستند و من متوجه شدم که در مصاحبه قبول شدهام.
مدت زمان : ۳۳ دقیقه
کیفیت : TVRip (خیلی خوب)
کارگردان : شهاب اسفندیاری
کاری از : شبکه سوم سیما
پیشنهاد مبین مدیا : این مستند را از دست ندهید!
سید نوید در ادامه حرفهایش افزود: ۱۰ نفر افغانی، دو نفر ایرانی و دو نفر چینی بودیم. از ما پرسیدند چه کسی کار میکند، از افغانها تنها کسی که حاضر به کار کردن شد، من بودم. آنها از من پرسیدند کاری میکنی؟ موافقت کردم و سه روز بعد در یک شرکت استخدام شدم و بخشی از راه آهن آن شهر به من سپرده شد. سپس قضیهی ۱۱سپتامبر اتفاق افتاد. خبرنگاران آمدند تا با یک افغانی مصاحبه کنند، یکی از سوالات این خبرنگاران این بود که شما با تحصیلات و میزان کتابهای به چاپ رسیدهای که داری از جارو کشیدن خجالت نمیکشی؟ گفتم من چرا خجالت بکشم، دولت اتریش خجالت بکشد. سه روز بعد آنها مرا به عنوان مترجم مشغول به کار کردند.
او با بیان اینکه سال ۲۰۰۳ همه کارها در اتریش رو به راه بود، ادامه داد: تا اینکه ۱۴ ماه مریض شدم و آنجایی که من مشغول به کار بودم جای من یک ایرانی را به عنوان مترجم استخدام کردند. هیچ ادارهای نمیتواند ۱۴ ماه صبر کند تا مشکل کسی برطرف شود. وقتی سلامتیام را به دست آوردم، کارم را از دست داده بودم. به کانادا رفتم آنجا مجلهای فارسی و انگلیسی به نام “راستی” راه انداختیم. در شهر همیلتون که نزدیک تورنتوی کانادا است آن مجله به راه افتاد. دولت کانادا اجازه کار نداد و گفت شما سیتیزن اروپا هستی و من به ناچار به لندن آمدم.
محسنی با اشاره به روزهای سال ۲۰۰۷ خاطرنشان کرد: در آن سال در لندن به عنوان فروشنده قالی کار خوبی پیدا کردم. اول به عنوان فروشنده مشغول بودم اما بخاطر بحران اقتصادی آن را از دست دادم. سپس چارهای نداشتم جز اینکه راننده تاکسی باشم. بعد از یکسال رانندگی، شرکتی به من لطف کرد و من به عنوان کسی که بین رانندهها تقسیم وظایف میکند، استخدام شدم.
سید نوید در معرفی پدر و مادرش چنین گفت: پدرم آیت الله بود. بعد از تولد من بلافاصله در دوران زائرشاه زندانی شد. سپس به اتهام رابطه با پاکستان و ایران مورد آزار قرار گرفت. مادرم شکست ناپذیر بود از طریق بافتن قالی و گلیم امرار معاش میکرد و مزرعهای داشتیم. در هفت سال که به نوعی مصادف با دوران طفولیت من بود، سختیهای فراوانی را تجربه کردیم. دوبار تمام وسایل زندگیمان توسط حکومت زائرشاه ضبط شد. بعد از ۷سال پدرم آزاد شد و تصمیم گرفتیم که به نجف اشرف برویم.
او با اشاره به سفر عراقشان اضافه کرد: وقتی به عراق رفتیم پدرم یکی از شاگردان امام خمینی و سید محمد باقر صدر بود. آنجا افغانی بسیار بود و کسی به کسی کار نداشت. ایام خیلی خوب اما زود گذشت. حدوداً یک سال و نیم با امام خمینی همسایه دیوار به دیوار بودیم. ایشان بسیار مظلوم بود دولت هر روز محل نماز جماعت ایشان را به تحریک ساواک ِ ایران تغییر میداد. من به خاطر دارم که یکبار با پدرم برای نماز رفته بودیم که پدرم پشت امام خمینی به راه افتاد، امام رو به پدرم گفت بفرمائید، پدرم گفت ما میخواهیم افتخار همقدمی با شما را داشته باشیم. امام فرمودند نه و محکم سرجایشان ایستادند و گفتند من با یک دولت طرف هستم. هر لحظه ممکن است ترور شوم نمیخواهم به خاطر من فرزندان شما یتیم شوند. اشکهای پدرم جاری شد و امام گفت خیلی ممنون اگر به من علاقه داری راه بیفت و ما رفتیم.
محسنی خاطرنشان کرد: من و برادر بزرگم که تازه در افغانستان ازدواج کرده بودیم، از نجف برای کاری به افغانستان آمدیم تا مجدداً به نجف بازگردیم. وقتی ما به افغانستان رسیدیم کودتای داوودخان صورت گرفت متأسفانه صدور پاسپورت برای عتبات و عالیات و عراق ممنوع شد. ما ماندیم تا سال۵۶ حسن الباکر خارجیها را از عراق بیرون کرد و پدرم به پیش ما بازگشت. و زندگی کم کم جریان گرفت.
وی افزود: هر کودتایی پیامدهای شومی در دنیا دارد اما در افغانستان خیلی زیاد و شدید بود. حزب دموکراتیک خلق گمان میکرد که اصلاحات را به جامعه میآورد اما در اصل تخریب میکرد. گفته میشد که اینها در کمیته مرکزیشان تصویب کردهاند که هرکس در جمعیت افغانستان بیشتر از اینها میفهمد باید کشته شود. این کشت و کشتار قصه عجیبی بود. در روستایی که من متولد ِ آنجا بودم کسی مأمور شکنجه شد و مردم را شکنجه میکرد و میگفت اسلحههایی که از انگلستان غنیمت گرفتهاید کجاست، شکنجهها به قدری شرمآور بود که من نمیتوانم بیانشان کنم. من در کابل در سن۱۶ سالگی تحت تعقیب قرار گرفتم.
سید نوید، آهنگی را پخش میکند و با اشاره به آن میگوید: این آهنگ را به این دلیل دوست دارم که در افغانستان هرکس با هر ملیت و مذهب و زبانی، تلاش میکند که پرچم افغانستان بالا رود اگر این پرچم سرافراز باشد ما هم سرافرازیم و اگر نه متأسفانه این ما هستیم که میبازیم و این حیثیت پایمال شده ماست که در بازارها عرضه میشود.
وی در راستای سخنانش تصریح کرد: هر شب خانه تمام علمای دینی بازرسی میشد. شب عید قربان بود، هنوز پدرم زندانی نشده بود افراد تقاضا کردند که شب حاج آقا به خانه بیاید و ما روز عید را حداقل با لبخند آغاز کنیم و ما به مخفیگاه ایشان خبر دادیم و ایشان بعد از چهار پنج ماه مخفی شدن آمدند. ساعت یک شب؛ من و پسر همسایهمان در مهمان خانه بودیم که در کوبیده شد و افسری گفت که در را باز کن به محض باز کردن تفنگ را روی شقیقهام گذاشت و فحاشی کرد. در را باز کردم گفت اسلحهات کجاست گفتم ندارم. ما حدوداً ۳ هزار جلد کتاب در خانه داشتیم و از ترس حزبی که ادعای باسواد کردن مردم را میکرد، کتابها را در حیاط دفن کرده بودیم. کتاب ولایت فقیه امام خمینی نزدیک یکی از قفسهها بود و اگر افسری که خانه را بازرسی میکرد کتابی از امام خمینی میدید تمام افراد خانه را تیر باران میکرد. اعلامیههای آیت الله عاصف محسنی که رهبر حرکت اسلامی بود هم آنجا بود اما آنها را ندید و من نفس راحتی کشیدم.
محسنی در ادامه حرفهایش عنوان کرد: دو ساعت بودند. تا اینکه پدرم را از خانه بردند. پدرم لباسش را تغییر داده و روحانیتش را انکار کرده بود. فردایش دیگر ما پدر نداشتیم. مادرم انسان مقاومی بود و ما را نصیحت میکرد تا مثل او باشیم. توصیهاش به ما ادامه درس بود. درس را ادامه دادم و ادبیات خواندم. بخاطر کاریابی به ایران رفتیم. پدرم با تجاوز ارتش سرخ آزاد شد. او نامه نوشت و من در آن زمان قم بودم درصدد آن بودم که یا ادامه تحصیل دهم و یا کار اقتصادی بکنم. نامه پدرم که رسید خوشحال شدم و به افغانستان رفتم.
او با بیان اینکه مدتی بعد دوباره قصد بازگشت به ایران و پاکستان را داشته است، گفت: مردم منطقه گفتند باید پیش ما بمانید و تدریس کنید، چون فزرندان ما شما را دوست دارند. من به شرطی قبول کردم که از هر دو خانه یک نفر برای درس خواندن بیاید. یعنی گفتم که باید ۱۵۰ نفر شاگرد داشته باشم، مردم قول دادند ولی از ۱۵۰ نفر فقط ۱۴ نفر آمدند. پدرم گفت همین هم معجزه است این افراد به خاطر فقر به فکر اقتصاد هستند. پدرم گفت به تدریس ادامه بده. یک سال گذشت و تعداد دقیقاً به ۱۶۰ نفر رسید. این اتفاق برای من و مردم منطقه بسیار مسرت بخش بود. در منطقه به توصیه پدرم کتابخانهای ایجاد کردیم. عید غدیر شد. پدرم طبق رسم سادات به تعداد شاگردها عیدی داد. من هم در ازای لطف پدر گفتم برای شما نمایشی اجرا خواهیم کرد. نمایشی را ترتیب دادیم که از سمت مردم محل نیز استقبال فراوانی شد. توصیهی آیت الله محسنی این بود که سخنران دعوت کنیم و وقتی عید غدیر گذشت، تعداد شاگردان ما به طرز معجزهآسایی بالا رفت.
سید نوید با معرفی یکی از دوستان آن دورانش ادامه داد: دوست سیاه پوستی داشتم که از فرانسه بود. به من گفت تو با این دانش در این منطقه چه کار میکنی. با ما کار کن و ما ۲ هزار و ۵۰۰ دلار به تو حقوق خواهیم داد، در صورتی که درآمد کل قریه ما در سال، ۲ هزار و ۵۰۰ دلار نمیشد. اما من گفتم تعهد دادهام که وقتی از این منطقه بروم که زن و مرد با سواد باشند. در اینجا هر وظیفهای بگویید تقبل میکنم اما معلمی را رها نمیکنم. و همزمان با تدریس من سه پروژه دیگر را پیگیری میکردم پروژه آب رسانی از طرف موسسه استرالیایی بود که مدیرش از سیدهای شهر رشت ایران بود و پروژه آب رسانی را در منطقه ما دنبال میکرد. وقتی مدرسهی ما را بازدید کرد ما بخاطر جمعیت زیاد، در زیر درختان درس میخواندیم جایی نداشتیم. در واقع مدرسهای که ساخته شد به واسطه او بود.
وی افزود: جنجالها و چالشهای عجیبی دیدیم، یکی از خیرین منطقه کلینیک ساخت. تیم فوتبال برای منطقه طراحی کردیم و ریش سفیدان منطقه عکس العمل شدیدی نشان دادند چون در مورد فوتبال ذهنیت مثبتی نداشتند. پیش پدرم رفتند و پدرم به آنها گفت که افکارشان جهالت است.
محسنی با اشاره به فیلم جدال در تاسوکی عنوان کرد: این فیلم ایرانی است و نقش اول را فرامرز غریبیان دارد که معلم است و جمشید آریا نقش منفی بلوچ را بازی میکند. جدال در تاسوکی تا حدودی سرنوشت من است. وقی که مدرسه را درست میکردم ۱۰، بیست مخالف داشتم از آنجا فهمیدم که میتوان حرف حساب را هم از منبر و هم از سینما و تئاتر گفت. هنوز در لندن به عشق فرهنگ شرق زنده هستم و نفس میکشم چون افغانستان زادگاه من است، تمام آرزویم این است که فاصلهی تئاتر و سینما با مسجد را از بین ببرم. در ایران با معجزه قرن یعنی امام خمینی، این فاصله از بین رفت.
او با بیان اینکه در یکی از کشورهای جهان اول قصد ورود به دانشگاه را داشته است، اضافه کرد: وقتی مدرک دانشگاه شرق را نشان دادم ابتدا خوشحال شده و تشویقام کردند اما بعد از مدتی اطلاع دادند اگر شما میخواهی تحصیل کنی این مدرک برای ما معتبر نیست. این مسأله برای من سخت تمام شد چون علم علم است چه در شرق و چه در غرب آموخته شود. من معتقدم انسانها پیکر واحدی هستند شعر سعدی که برگرفته از حدیثی است: بنی آدم اعضای یکدیگرند، به این فکر افتادم که چرخ تمدن گاهی در شرق و گاهی در غرب چرخیده است.
سید نوید در ادامهی اظهاراتش خاطرنشان کرد: برای اینکه بدانم موقعی که این چرخ در شرق حرکت میکرده، چگونه بوده است؛ مطالعه کردم. از اصفهان، شیراز، سمرقند، بلخ و هرات تحقیقاتی کردم از بین اینها گوهرشادبیگم را برگزیدم. چون قرن حاضر قرنی است که متعلق به خانمها است که در طول تاریخ محروم بودهاند. اما گوهرشادبیگم غیر از اینکه یک زن بوده یکی از حاکمان تاریخ بوده است که میتواند حتی برای حاکمان ما در طول تاریخ بشری الگو باشد. مثلاً در همین افغانستان فعلی ما، وقتی مردان مرزها را اداره میکنند متأسفانه غیر از صدور تریاک چیز دیگری نداریم اما هنگامی که گوهرشادبیگم اداره میکرد در هرات باستان چندین دانشگاه و مجتمع ساختمانی ساخت که مسجد و ورزشگاه داشت، اما در تجاوز انگلیس خراب شد.
وی در توضیح و معرفی گوهرشادبیگم تصریح کرد: او اولین کسی است که در تاریخ شرق راهها را علامت گذاری کرده است. که تمام این موارد در تئاتر گوهرشاد آمده است. مخاطب این تئاتر تمام انسانها و بدون در نظر گرفتن هیچ قید و بندی از کشورهای مختلف است. این تئاتر میخواهد به انسانیت بگوید که انسانیت حد و مرزی ندارد مرزهای جغرافیایی که بشر امروز دچارش شده اگر بخاطر نظم به کار گرفته شود به نفعاش است اما اگر بخاطر تبعیض ایجاد کردن بین شرق و غرب و سیاه و سفید باشد، ظلمی است که بشر در حق خود میکند.
سید نوید روی تپهای قدم میزند و گفتگویش را این چنین به پایان میرساند: ما با خیال افغانستان در اینجا زندگی میکنیم. این تپهها نیز چون شبیه افغانستان است ما را به یاد آن میاندازد. آرزویم این است که بتوانم چند مدرسه دیگر در افغانستان و کشورهای فقیر بسازم. بهترین مبارزه با تروریسم و بهترین تبلیغ برای اسلام مدرسه ساختن است چون اسلام هم خودش یک مدرسه است.