سلمان گفت:

سلام

یا زهرا (س) مددی بفرما به همه جون ها نظری بینداز

hamed گفت:

آهسته از روی زمین پاشو جان امیرالمومنین پاشو

ما بین این لبخندهای تلخ اشک غریبیمو ببین پاشو

پاشو گره از کار من وا کن یک مرد توی این کوچه پیدا کن

شرح غریبی منو امروز با خط خون بنویس و امضا کن

امروز از دست سپر افتاد امروز علی تو دردسر افتاد

امروز که با یک لگد زهرا افتادی و روی تو در افتاد

حالا من از روی تو شرمنده حالا مغیره داره میخنده

حالا که با همدستی قنفذ دستای من رو داره میبنده

قنفذ به من خندید هرجا رفت آه دل من تا سریا رفت

وقتی غلاف تیغ تو دستاش پیش علی پائین و بالا رفت

دریای طوفانی آرومم طاقت نداری دیگه خانومم

وقتی فقط رو منبر مسجد یک تیغ دیدی زیر حلقومم

کرب و بلا که بدتر از اینه وقتی به روی سینه میشینه

لعنت به شمر و خنجر کندش زینب همونجا داره میبینه

داری نگاهش میکنی اما چشماتو میبندی همش زهرا

پیراهنی که دوختی امروز دارن سر دزدینش عوا

( زهرای من زهرای من زهرا… )