اسمش بهروز بود، اما همه او را مهدی صدا میکردند، کسی که او را اولین شهید ایرانی مدافع فلسطین میدانند. فلاحتپور متولد سال ۱۳۴۳ بود. او از تصویربرداران مجموعه «روایت فتح» و مجموعههای ارزشی بود که از سال ۱۳۶۶ وارد گروه تلویزیونی «جهاد سازندگی» شد.
او همچنین مدتی در صدا و سیمای مرکز تهران به عنوان تهیهکننده و گزارشگر فعالیت میکرد و بارها به جبهه رفت که در این بین دو بار بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد.
پدرشهیدفلاحت پور (حاج منصور فلاحت پور) درباره مهدی می گوید: از کودکی حال و هوای خاصی داشت، انقلاب که به پیروزی رسید، در چشمان مهدی چیزی درخشید. چندی بعد حمله نیروهای بعثی او را به جبهههای حق علیه باطل کشاند. نبرد با متجاوزین روحیه مهدی را هر روز مقاومتر میکرد. سال ۱۳۶۲ وارد واحد تبلیغات لشگر ۲۷ محمدرسولالله شد، سودائی عجیب در سر داشت، چیزهائی دیده بود که باید برای مردم به تصویر میکشید، به همین علت در سال ۱۳۶۵ به جمع گروه روایت فتح پیوست.
حضور در حماسه کربلای ۵ برای فلاحتپور افتخاری باورنکردنی محسوب میشد و از آنجا که شمّه هنری داشت، پس از پایان یافتن جنگ در دانشکده «هنرهای زیبای دانشگاه تهران» مشغول به تحصیل شد و در همین اثنا فعالیتهای خود را در حوزه هنری، روایت فتح و گروه تلویزیونی جهاد و صدا و سیما دنبال کرد.
شهید آوینی درباره او چنین میگوید: «مهدی فلاحتپور را از سال ۶۵ میشناختم، از اولین دوره آموزشی برنامه «روایت فتح»، از اولین روز تشکیل کلاسها در منظریه. او هم آمده بود، همراه با «رضا خواجهتاج». قرار بود که من برای آنها «بیان تصویری» درس بدهم. از میان آن جمع ۳۰ – ۴۰ نفری، چهره او و خواجهتاج بیش از همه مرا گرفته بود. فلاحتپور به آدمهای مبتدی نمیمانست و بعدا فهمیدم که از سالها پیش در تبلیغات لشکر ۲۷، فیلمبردار است.»
سال ۱۳۷۱ توانست دیپلم افتخار و جایزه بهترین فیلمبرداری برای مجموعه روایت فتح را از آن خود کند. در همان سال از طرف شبکه دوم سیما برای تصویربرداری از جنایات اسرائیل در لبنان و انعکاس وضعیت آوارگان فسلطینی به همراه چند تن از همکارانش به ماموریت اعزام شد. آن روز گروه فیلمبرداری به دو گروه تقسیم شده بودند. شهید فلاحتپور در ماشین در حال استراحت بود که جنگندههای رژیم صهیونیستی وارد منطقه شدند. شهید فلاحتپور در جریان حمله این جنگندهها به شهادت رسید. تکههای پیکر او را به همراه کارت شناسایی بعد از چند روز پیدا کردند.
شهید مرتضی آوینی در قسمتی از نوشته خود درباره شهید فلاحتپور اینطور گفته است: «مهربان بود و بسیار لطیف. گلی بود که خار نداشت. نه به آن معنا که کمال مطلق باشد. اینکه میگویند «گل بیخار، خداست» حرفی است بسیار کلیتر از اینکه من میخواهم بگویم. میخواهم بگویم آنهمه لطیف بود و مهربان و متواضع که اگرچه با تو درمیآمیخت و در تو نفوذ میکرد و از تو تأثیر میپذیرفت، دوست میداشت و دوستش میداشتند، اما هیچ دوستی را سراغ نداری که از او آزار دیده باشد. اهل ریا نبود و خودش را بیشتر از آنچه بود، نشان نمیداد؛ و آنهمه بیتکلف بود که خودش را هرگز تحمیل نمیکرد و همه در کنار او فرصت مییافتند که خودشان باشند، در عین آنکه بیاعتنایی هم نمیکرد و با همه گرم میگرفت. عُجب نداشت و هر که چنین باشد عظمت مییابد و کرامت، هرچند دیگران درنیابند. نظام پنهان عالم بر این است که آدمهای فارغ از عُجب و خودبینی، بزرگی مییابند و محبوب میشوند.
بزرگانی چنین، در زمین گمنامند و در آسمان مشهور؛ و همین خصوصیت حقیقت وجود او را از ما پنهان داشته بود و اصلاً گمان نمیبردیم که چنین برگزیده شود و چنین زیبا به استقبال مرگ برود، آن هم در این روزگار که تجدید عهد دیگر به این سهولت نیست که خودت را به قطار تهران ـ خرمشهر برسانی و سر راه در پادگان دوکوهه پیاده شوی؛ و این برای مردان مرد که جان خویش را وامدار جانبازی مییابند و سر خویش را امانتی میدانند که باید در کربلا مسترد شود، سخت دشوار است.»
پیکر او به جوار شهیدان ایران برگردانده و در ده چندار ساوجبلاغ به خاک سپره شد. از این شهید بزرگوار یک فرزند دختر به یادگار مانده است.
کتابی با نام ” ققنوس سوخته” به قلم مرضیه نظرلو توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است که به زندگی شهید بهروز فلاحتپور از دوران دفاع مقدس تا همکاری در تشکیل گروه روایت فتح به همراه شهید آوینی می پردازد.